خداوند موسی را خطاب كرده،گفت:
2 «به بنیاسرائیل بگو كه برگردیده، برابر فَمُالحیروت در میان مَجْدُل و دریا اردو زنند. و در مقابل بَعَل صَفُون، در برابر آنبه كنار دریا اردو زنید.
3 و فرعون دربارۀ بنیاسرائیل خواهد گفت: در زمین گرفتار شدهاند، و صحرا آنها را محصور كرده است.
4 و دل فرعون را سخت گردانم تا ایشان را تعاقب كند، و در فرعون و تمامی لشكرش جلال خود را جلوه دهم، تا مصریان بدانند كه من یهوه هستم.» پس چنین كردند.
5 و به پادشاه مصر گفته شد كه قوم فرار كردند، و دل فرعون و بندگانش بر قوم متغیر شد، پس گفتند: «این چیست كه كردیم كه بنیاسرائیل را از بندگی خود رهایی دادیم؟»
6 پس ارابۀ خود را بیاراست، و قوم خود را با خود برداشت،
7 و ششصد ارابۀ برگزیده برداشت، و همۀ ارابههای مصر را و سرداران را بر جمیع آنها.
8 و خداوند دل فرعون، پادشاه مصر را سخت ساخت تا بنیاسرائیل را تعاقب كرد. و بنیاسرائیل به دست بلند بیرون رفتند.
9 و مصریان با تمامی اسبان و ارابههای فرعون و سوارانش و لشكرش در عقب ایشان تاخته، بدیشان دررسیدند، وقتی كه به كنار دریا نزد فمالحیروت، برابر بعل صفون فرود آمده بودند.
10 و چون فرعون نزدیك شد، بنیاسرائیل چشمان خود را بالا كرده، دیدند كه اینك مصریان از عقب ایشان میآیند. پس بنیاسرائیل سخت بترسیدند، و نزد خداوند فریاد برآوردند،
11 و به موسی گفتند: «آیا در مصر قبرها نبود كه ما را برداشتهای تا در صحرا بمیریم؟ این چیست به ما كردی كه ما را از مصر بیرون آوردی؟
12 آیا این آن سخن نیست كه به تو در مصر گفتیم كه ما را بگذار تا مصریان را خدمت كنیم؟ زیرا كه ما را خدمت مصریان بهتر است از مردن در صحرا!»
13 موسی به قوم گفت: «مترسید! بایستید و نجات خداوند را ببینید، كه امروز آن را برای شما خواهد كرد، زیرا مصریان را كه امروز دیدید تا به ابد دیگر نخواهید دید.
14 خداوند برای شما جنگ خواهد كرد و شما خاموش باشید.»
15 و خداوند به موسی گفت: «چرا نزد من فریاد میكنی؟ بنیاسرائیل را بگو كه كوچ كنند.
16 و اما تو عصای خود را برافراز و دست خود را بر دریا دراز كرده، آن را مُنْشَقّ كن، تا بنیاسرائیل از میان دریا بر خشكی راه سپر شوند.
17 و اما من اینك، دل مصریان را سخت میسازم، تا از عقب ایشان بیایند، و از فرعون و تمامی لشكر او و ارابهها و سوارانش جلال خواهم یافت.
18 و مصریان خواهند دانست كه من یهوه هستم، وقتی كه از فرعون و ارابههایش و سوارانش جلال یافته باشم.»
19 و فرشتۀ خدا كه پیش اردوی اسرائیل میرفت، حركت كرده، از عقب ایشان خرامید، و ستون ابر از پیش ایشان نقل كرده، در عقب ایشان بایستاد.
20 و میان اردوی مصریان و اردوی اسرائیل آمده، از برای آنها ابر و تاریكی میبود، و اینها را در شب روشنایی میداد كه تمامی شب نزدیك یكدیگر نیامدند.
21 پس موسی دست خود را بر دریا دراز كرد و خداوند دریا را به باد شرقی شدید، تمامی آن شب برگردانیده، دریا را خشك ساخت و آب مُنْشَقّ گردید.
22 و بنیاسرائیل در میان دریا بر خشكی میرفتند و آبها برای ایشان بر راست و چپ، دیوار بود.
23 و مصریان با تمامی اسبان و ارابهها و سواران فرعون از عقب ایشان تاخته، به میان دریا درآمدند.
24 ودر پاس سحری واقع شد كه خداوند بر اردوی مصریان از ستون آتش و ابر نظر انداخت، و اردوی مصریان را آشفته كرد.
25 و چرخهای ارابههای ایشان را بیرون كرد، تا آنها را به سنگینی برانند و مصریان گفتند: «از حضور بنیاسرائیل بگریزیم! زیرا خداوند برای ایشان با مصریان جنگ میكند.»
26 و خداوند به موسی گفت: «دست خود را بر دریا دراز كن، تا آبها بر مصریان برگردد، و بر ارابهها و سواران ایشان.»
27 پس موسی دست خود را بر دریا دراز كرد، و به وقت طلوع صبح، دریا به جریان خود برگشت، و مصریان به مقابلش گریختند، و خداوند مصریان را در میان دریا به زیر انداخت.
28 و آبها برگشته، ارابهها و سواران و تمام لشكر فرعون را كه از عقب ایشان به دریا درآمده بودند، پوشانید، كه یكی از ایشان هم باقی نماند.
29 اما بنیاسرائیل در میان دریا به خشكی رفتند، و آبها برای ایشان دیواری بود به طرف راست و به طرف چپ.
30 و در آن روز خداوند اسرائیل را از دست مصریان خلاصی داد و اسرائیل مصریان را به كنار دریا مرده دیدند.
31 و اسرائیل آن كار عظیمی را كه خداوند به مصریان كرده بود دیدند، و قوم از خداوند ترسیدند، و به خداوند و به بندۀ او موسی ایمان آوردند.
خروج فصل 13
خداوند موسی را خطاب كرده، گفت:
2 «هر نخستزادهای را كه رحم را بگشاید، در میان بنیاسرائیل، خواه از انسان خواه از بهایم، تقدیس نما؛ او از آن من است.»
3 و موسی به قوم گفت: «این روز را كه از مصر از خانۀ غلامی بیرون آمدید، یاد دارید، زیرا خداوند شما را به قوت دست از آنجا بیرون آورد، پس نان خمیر، خورده نشود.
4 این روز، در ماه اَبیب بیرون آمدید.
5 و هنگامی كه خداوند تو را به زمین كنعانیان و حتیان و اموریان و حویان و یبوسیانداخل كند، كه با پدران تو قسم خورد كه آن را به تو بدهد، زمینی كه به شیر و شهد جاری است، آنگاه این عبادت را در این ماه بجا بیاور.
6 هفت روز نان فطیر بخور، و در روز هفتمین عید خداوند است.
7 هفت روز نان فطیر خورده شود، و هیچ چیز خمیر شده نزد تو دیده نشود، و خمیر مایه نزد تو در تمامی حدودت پیدا نشود.
8 و در آن روز پسر خود را خبر داده، بگو: این است به سبب آنچه خداوند به من كرد، وقتی كه از مصر بیرون آمدم.
9 و این برای تو علامتی بر دستت خواهد بود و تذكرهای در میان دو چشمت، تا شریعت خداوند در دهانت باشد. زیرا خداوند تو را به دست قوی از مصر بیرون آورد.
10 و این فریضه را در موسمش سال به سال نگاه دار.
11 « و هنگامی كه خداوند تو را به زمین كنعانیان درآورد، چنانكه برای تو و پدرانت قسم خورد، و آن را به تو بخشد،
12 آنگاه هر چه رحم را گشاید، آن را برای خدا جدا بساز، و هر نخستزادهای از بچههای بهایم كه از آن توست، نرینهها از آن خداوند باشد.
13 و هر نخستزادۀ الاغ را به برهای فدیه بده، و اگر فدیه ندهی گردنش را بشكن، و هر نخستزادۀ انسان را از پسرانت فدیه بده.
14 و در زمان آینده چون پسرت از تو سؤال كرده، گوید كه این چیست، او را بگو، یهوه ما را به قوت دست از مصر، از خانۀ غلامی بیرون آورد.
15 و چون فرعون از رها كردن ما دل خود را سخت ساخت، واقع شد كه خداوند جمیع نخستزادگان مصر را از نخستزادۀ انسان تا نخستزادۀ بهایم كشت. بنابراین من همۀ نرینهها را كه رحم را گشایند، برای خداوند ذبحمیكنم، لیكن هر نخستزادهای از پسران خود را فدیه میدهم.
16 و این علامتی بر دستت و عصابهای در میان چشمان تو خواهد بود، زیرا خداوند ما را بقوت دست از مصر بیرون آورد.»
17 و واقع شد كه چون فرعون قوم را رها كرده بود، خدا ایشان را از راه زمین فلسطینیان رهبری نكرد، هرچند آن نزدیكتر بود. زیرا خدا گفت: «مبادا كه چون قوم جنگ بینند، پشیمان شوند و به مصر برگردند.»
18 اما خدا قوم را از راه صحرای دریای قلزم دور گردانید. پس بنیاسرائیل مسلح شده، از زمین مصر برآمدند.
19 و موسی استخوانهای یوسف را با خود برداشت، زیرا كه او بنیاسرائیل را قسم سخت داده، گفته بود: «هرآینه خدا از شما تفقد خواهد نمود و استخوانهای مرا از اینجا با خود خواهید برد.»
20 و از سُكُّوت كوچ كرده، در ایتام به كنار صحرا اردو زدند.
21 و خداوند در روز، پیش روی قوم در ستون ابر میرفت تا راه را به ایشان دلالت كند، و شبانگاه در ستون آتش، تا ایشان را روشنایی بخشد، و روز و شب راه روند.
22 و ستون ابر را در روز و ستون آتش را در شب، از پیش روی قوم برنداشت.
خروج فصل 12
خداوند موسی و هارون را در زمین مصر مخاطب ساخته، گفت:
2 «این ماه برای شما سر ماهها باشد، این اول از ماههای سال برای شماست.
3 تمامی جماعت اسرائیل را خطاب كرده، گویید كه در دهم این ماه هر یكی از ایشان برهای به حسب خانههای پدران خود بگیرند، یعنی برای هر خانه یك بره.
4 و اگر اهلخانه برای بره كم باشند، آنگاه او و همسایهاش كه مجاور خانۀ او باشد آن را به حسب شمارۀ نفوس بگیرند، یعنی هر كس موافق خوراكش بره را حساب كند.
5 برۀ شما بیعیب، نرینۀ یكساله باشد، از گوسفندان یا از بزها آن را بگیرید.
6 و آن را تا چهاردهم این ماه نگاه دارید، و تمامی انجمن جماعت بنیاسرائیل آن را در عصر ذبح كنند
7 و از خون آن بگیرند، و آن را بر هر دو قایمه، و سردر خانه كه در آن، آن را میخورند، بپاشند.
8 و گوشتش را در آن شب بخورند. به آتش بریان كرده، با نان فطیر و سبزیهای تلخ آن را بخورند.
9 و از آن هیچ خام نخورید، و نه پخته با آب، بلكه به آتش بریان شده، كلهاش و پاچههایش و اندرونش را.
10 و چیزی از آن تا صبح نگاه مدارید. و آنچه تا صبح مانده باشد، به آتش بسوزانید.
11 و آن را بدین طور بخورید: كمر شما بسته، و نعلین بر پایهای شما، و عصا در دست شما، و آن را به تعجیل بخورید، چونكه فِصَح خداوند است.
12 « و در آن شب از زمین مصر عبور خواهم كرد، و همۀ نخستزادگان زمین مصر را از انسان و بهایم خواهم زد، و بر تمامی خدایان مصر داوری خواهم كرد. من یهوه هستم.
13 و آن خون، علامتی برای شما خواهد بود، بر خانههایی كه در آنها میباشید. و چون خون را ببینم، از شما خواهم گذشت و هنگامی كه زمین مصر را میزنم، آن بلا برای هلاك شما بر شما نخواهد آمد.
14 و آن روز، شما را برای یادگاری خواهد بود، و در آن، عیدی برای خداوند نگاه دارید، و آن را به قانون ابدی، نسلاً بعد نسل عید نگاه دارید.
15 هفت روز نان فطیر خورید، در روز اول خمیرمایه را از خانههای خود بیرون كنید، زیرا هر كه از روز نخستین تا روز هفتمین چیزی خمیر شده بخورد، آن شخص از اسرائیل منقطع گردد.
16 و در روز اول، محفل مقدس، و در روز هفتم، محفل مقدس برای شما خواهد بود. در آنها هیچ كار كرده نشود جز آنچه هر كس باید بخورد؛ آن فقط در میان شما كرده شود.
17 پس عید فطیر را نگاه دارید، زیرا كه در همان روز لشكرهای شما را از زمین مصر بیرون آوردم. بنابراین، این روز را در نسلهای خود به فریضۀ ابدی نگاه دارید.
18 در ماه اول در روز چهاردهم ماه، در شام، نان فطیر بخورید، تا شام بیست و یكم ماه.
19 هفت روز خمیرمایه در خانههای شما یافت نشود، زیرا هر كه چیزی خمیر شده بخورد، آن شخص از جماعت اسرائیل منقطع گردد، خواه غریب باشد خواه بومی آن زمین.
20 هیچ چیز خمیر شده مخورید، در همۀ مساكن خود فطیر بخورید.»
21 پس موسی جمیع مشایخ اسرائیل را خوانده، بدیشان گفت: «بروید و برهای برای خود موافق خاندانهای خویش بگیرید، و فِصَح را ذبح نمایید.
22 و دستهای از زوفا گرفته، در خونی كه در طشت است فروبرید، و بر سر در و دو قایمۀ آن، از خونی كه در طشت است بزنید، و كسی از شما از در خانۀ خود تا صبح بیرون نرود.
23 زیرا خداوند عبور خواهد كرد تا مصریان را بزند و چون خون را بر سردر و دو قایمهاش بیند، همانا خداوند از در گذرد و نگذارد كه هلاك كننده به خانههای شما درآید تا شما را بزند.
24 و این امررا برای خود و پسران خود به فریضۀ ابدی نگاه دارید.
25 و هنگامی كه داخل زمینی شدید كه خداوند حسب قول خود، آن را به شما خواهد داد. آنگاه این عبادت را مَرعی دارید.
26 و چون پسران شما به شما گویند كه این عبادت شما چیست،
27 گویید این قربانی فِصَح خداوند است، كه از خانههای بنیاسرائیل در مصر عبور كرد، وقتی كه مصریان را زد و خانههای ما را خلاصی داد.» پس قوم به روی درافتاده، سجده كردند.
28 پس بنیاسرائیل رفته، آن را كردند، چنانكه خداوند به موسی و هارون امر فرموده بود، همچنان كردند.
29 و واقع شد كه در نصف شب، خداوند همۀ نخستزادگان زمین مصر را، از نخستزادۀ فرعون كه بر تخت نشسته بود تا نخستزادۀ اسیری كه در زندان بود، و همۀ نخست زادههای بهایم را زد.
30 و در آن شب فرعون و همۀ بندگانش و جمیع مصریان برخاستند و نعرۀ عظیمی در مصر برپا شد، زیرا خانهای نبود كه در آن مِیتی نباشد.
31 و موسی و هارون را در شب طلبیده، گفت: «برخیزید! و از میان قوم من بیرون شوید، هم شما و جمیع بنیاسرائیل! و رفته، خداوند را عبادت نمایید، چنانكه گفتید.
32 گلهها و رمههای خود را نیز چنانكه گفتید، برداشته، بروید و مرا نیز بركت دهید.»
33 و مصریان نیز بر قوم اِلحاح نمودند تا ایشان را بزودی از زمین روانه كنند، زیرا گفتند ما همه مردهایم.
34 و قوم، آرد سرشتۀ خود را پیشاز آنكه خمیر شود برداشتند، و تَغارهای خویش را در رختها بر دوش خود بستند.
35 و بنیاسرائیل به قول موسی عمل كرده، از مصریان آلات نقره و آلات طلا و رختها خواستند.
36 و خداوند قوم را در نظر مصریان مُكَرّم ساخت، كه هرآنچه خواستند بدیشان دادند. پس مصریان را غارت كردند.
37 و بنیاسرائیل از رعمسیس به سكوت كوچ كردند، قریبِ ششصدهزار مرد پیاده، سوای اطفال.
38 و گروهی مختلفۀ بسیار نیز همراه ایشان بیرون رفتند، و گلهها و رمهها و مواشی بسیار سنگین.
39 و از آرد سرشته، كه از مصر بیرون آورده بودند، قرصهای فطیر پختند، زیرا خمیر نشده بود، چونكه از مصر رانده شده بودند، و نتوانستند درنگ كنند، و زاد سفر نیز برای خود مهیا نكرده بودند.
40 و توقف بنیاسرائیل كه در مصر كرده بودند، چهارصد و سی سال بود.
41 و بعد از انقضای چهار صد و سی سال در همان روز به وقوع پیوست كه جمیع لشكرهای خدا از زمین مصر بیرون رفتند.
42 این است شبی كه برای خداوند باید نگاه داشت، چون ایشان را از زمین مصر بیرون آورد. این همان شب خداوند است كه بر جمیع بنیاسرائیل نسلاً بعد نسل واجب است كه آن را نگاه دارند.
43 و خداوند به موسی و هارون گفت: «این است فریضۀ فِصَح كه هیچ بیگانه از آن نخورد.
44 و اما هر غلام زرخرید، او را ختنه كن و پس آن را بخورد.
45 نزیل و مزدور آن را نخورند.
46 در یك خانه خورده شود، و چیزی از گوشتش از خانه بیرون مبر، و استخوانی از آن مشكنید.
47 تمامی جماعت بنیاسرائیل آن را نگاه بدارند.
48 و اگر غریبی نزد تو نزیل شود، و بخواهد فِصَح را برای خداوند مَرعی بدارد، تمامی ذكورانش مختون شوند، و بعد از آن نزدیك آمده، آن را نگاه دارد، و مانند بومی زمین خواهد بود؛ و اما هر نامختون از آن نخورد.
49 یك قانون خواهد بود برای اهل وطن و بجهت غریبی كه در میان شما نزیل شود.»
50 پس تمامی بنیاسرائیل این را كردند؛ چنانكه خداوند به موسی و هارون امر فرموده بود، عمل نمودند.
51 و واقع شد كه خداوند در همان روز بنیاسرائیل را با لشكرهای ایشان از زمین مصر بیرون آورد.
خروج فصل 11
خداوند به موسی گفت: «یك بلایدیگر بر فرعون و بر مصر میآورم، و بعد از آن شما را از اینجا رهایی خواهد داد، و چون شما را رها كند، البته شما را بالكلّیه از اینجا خواهد راند.
2 اكنون به گوش قوم بگو كه هر مرد از همسایۀ خود، و هر زن از همسایهاش آلات نقره و آلات طلا بخواهند.»
3 و خداوند قوم را در نظر مصریان محترم ساخت. و شخص موسی نیز در زمین مصر، در نظر بندگان فرعون و در نظر قوم، بسیار بزرگ بود.
4 و موسی گفت: « خداوند چنین میگوید: قریب به نصف شب در میان مصر بیرون خواهم آمد.
5 و هر نخستزادهای كه در زمین مصر باشد، از نخستزادۀ فرعون كه بر تختش نشسته است، تا نخستزادۀ كنیزی كه در پشت دستاس باشد، و همۀ نخستزادگان بهایم خواهند مرد.
6 و نعرۀ عظیمی در تمامی زمین مصر خواهد بود كه مثل آن نشده، و مانند آن دیگر نخواهد شد.
7 اما بر جمیع بنیاسرائیل سگی زبان خود را تیز نكند، نه بر انسان و نه بر بهایم، تا بدانید كه خداوند در میان مصریان و اسرائیلیان فرقی گذارده است.
8 و این همۀ بندگان تو به نزد من فرود آمده، و مرا تعظیم كرده، خواهند گفت: تو و تمامی قوم كه تابع تو باشند، بیرون روید! و بعد از آن بیرون خواهم رفت.» پس از حضور فرعون در شدت غضب بیرون آمد.
9 و خداوند به موسی گفت: «فرعون به شما گوش نخواهد گرفت، تا آیات من در زمین مصر زیاد شود.»
10 و موسی و هارون جمیع این آیات را به حضور فرعون ظاهر ساختند. اما خداوند دل فرعون را سخت گردانید، و بنیاسرائیل را از زمین خود رهایی نداد.
خروج فصل 10
خداوند به موسی گفت: «نزد فرعون برو زیرا كه من دل فرعون و دل بندگانش را سخت كردهام، تا این آیات خود را در میان ایشان ظاهر سازم.
2 و تا آنچه در مصر كردم و آیات خود را كه در میان ایشان ظاهر ساختم، بگوش پسرت و پسر پسرت بازگویی تا بدانید كه من یهوه هستم.»
3 پس موسی و هارون نزد فرعون آمده، به وی گفتند: «یهوه خدای عبرانیان چنین میگوید: تا به كی از تواضع كردن به حضور من ابا خواهی نمود؟ قوم مرا رها كن تا مرا عبادت كنند.
4 زیرا اگر تو از رها كردن قوم من ابا كنی، هرآینه من فردا ملخها در حدود تو فرود آورم.
5 كه روی زمین را مستور خواهند ساخت، به حدی كه زمین را نتوان دید، و تتمّۀ آنچه رَسته است كه برای شما از تگرگ باقی مانده، خواهند خورد، و هر درختی را كه برای شما در صحرا روییده است، خواهند خورد.
6 و خانۀ تو و خانههای بندگانت و خانههای همۀ مصریان را پر خواهند ساخت، به مرتبهای كه پدرانت و پدران پدرانت از روزی كه بر زمین بودهاند تا اَلیوم ندیدهاند.» پس روگردانیده، از حضور فرعون بیرون رفت.
7 آنگاه بندگان فرعون به وی گفتند: «تا به كی برای ما این مرد دامی باشد؟ این مردمان را رها كن تا یهوه، خدای خود را عبادت نمایند. مگر تابحال ندانستهای كه مصر ویران شده است؟»
8 پس موسی و هارون را نزد فرعون برگردانیدند، و او به ایشان گفت: «بروید و یهوه، خدای خود را عبادت كنید. لیكن كیستند كه میروند؟»
9 موسی گفت: «با جوانان و پیران خود خواهیم رفت، با پسران و دختران، و گوسفندان و گاوان خود خواهیم رفت، زیرا كه ما را عیدی برای خداوند است.»
10 بدیشان گفت: « خداوند با شما چنین باشد، اگر شما را با اطفال شما رهایی دهم. با حذر باشید زیرا كه بدی پیش روی شماست!
11 نه چنین! بلكه شما كه بالغ هستید رفته، خداوند را عبادت كنید، زیرا كه این است آنچه خواسته بودید.» پس ایشان را از حضور فرعون بیرون راندند.
12 و خداوند به موسی گفت: «دست خود را برای ملخها بر زمین مصر دراز كن، تا بر زمین مصر برآیند، و همۀ نباتات زمین را كه از تگرگ مانده است، بخورند.»
13 پس موسی عصای خود را برزمین مصر دراز كرد، و خداوند تمامی آن روز، و تمامی آن شب را بادی شرقی بر زمین مصر وزانید، و چون صبح شد، باد شرقی ملخها را آورد.
14 و ملخها بر تمامی زمین مصر برآمدند، و در همۀ حدود مصر نشستند، بسیار سخت كه قبل از آن چنین ملخها نبود، و بعد از آن نخواهد بود.
15 و روی تمامی زمین را پوشانیدند، كه زمین تاریك شد و همۀ نباتات زمین و همۀ میوۀ درختان را كه از تگرگ باقی مانده بود، خوردند، به حدی كه هیچ سبزی بر درخت و نبات صحرا در تمامی زمین مصر نماند.
16 آنگاه فرعون، موسی و هارون را به زودی خوانده، گفت: «به یهوه خدای شما و به شما گناه كردهام.
17 و اكنون این مرتبه فقط گناه مرا عفو فرمایید، و از یهوه خدای خود استدعا نمایید تا این موت را فقط از من برطرف نماید.»
18 پس از حضور فرعون بیرون شده، از خداوند استدعا نمود.
19 و خداوند باد غربیای بسیار سخت برگردانید، كه ملخها را برداشته، آنها را به دریای قلزم ریخت، و در تمامی حدود مصر ملخی نماند.
20 اما خداوند دل فرعون را سخت گردانید، كه بنیاسرائیل را رهایی نداد.
21 و خداوند به موسی گفت: «دست خود را به سوی آسمان برافراز، تا تاریكیای بر زمین مصر پدید آید، تاریكیای كه بتوان احساس كرد.»
22 پس موسی دست خود را به سوی آسمان برافراشت، و تاریكی غلیظ تا سه روز در تمامی زمین مصر پدید آمد
23 و یكدیگر را نمیدیدند.و تا سه روز كسی از جای خود برنخاست، لیكن برای جمیع بنیاسرائیل در مسكنهای ایشان روشنایی بود.
24 و فرعون موسی را خوانده، گفت: «بروید خداوند را عبادت كنید، فقط گلهها و رمههای شما بماند، اطفال شما نیز با شما بروند.»
25 موسی گفت: «ذبایح و قربانیهای سوختنی نیز میباید به دست ما بدهی، تا نزد یهوه، خدای خود بگذرانیم.
26 مواشی ما نیز با ما خواهد آمد، یك سُمی باقی نخواهد ماند زیرا كه از اینها برای عبادت یهوه، خدای خود میباید گرفت، و تا بدانجا نرسیم، نخواهیم دانست به چه چیز خداوند را عبادت كنیم.»
27 و خداوند ، دل فرعون را سخت گردانید كه از رهایی دادن ایشان اِبا نمود.
28 پس فرعون وی را گفت: «از حضور من برو! و با حذر باش كه روی مرا دیگر نبینی، زیرا در روزی كه مرا ببینی خواهی مرد.»
29 موسی گفت: «نیكو گفتی، روی تو را دیگر نخواهم دید.»
خروج فصل 9
خداوند به موسی گفت: «نزد فرعون بروو به وی بگو: یهوه خدای عبرانیان چنین میگوید: قوم مرا رها كن تا مرا عبادت كنند.
2 زیرا اگر تو از رهایی دادن ابا نمایی و ایشان را باز نگاه داری،
3 همانا دست خداوند بر مواشی تو كه در صحرایند خواهد شد، بر اسبان و الاغان و شتران و گاوان و گوسفندان، یعنی وبایی بسیار سخت.
4 و خداوند در میان مواشی اسرائیلیان و مواشی مصریان فرقی خواهد گذاشت كه از آنچه مال بنیاسرائیل است، چیزی نخواهد مرد.»
5 و خداوند وقتی معین نموده، گفت: «فردا خداوند این كار را در این زمین خواهد كرد.»
6 پس در فردا خداوند این كار را كرد و همه مواشی مصریان مردند و از مواشی بنیاسرائیل یكی هم نمرد.
7 وفرعون فرستاد و اینك از مواشی اسرائیلیان یكی هم نمرده بود. اما دل فرعون سخت شده، قوم را رهایی نداد.
8 و خداوند به موسی و هارون گفت: «از خاكستر كوره، مُشتهای خود را پر كرده، بردارید و موسی آن را به حضور فرعون بسوی آسمان برافشاندَ،
9 و غبار خواهد شد بر تمامی زمین مصر و سوزشی كه دمّلها بیرون آورد بر انسان و بر بهایم در تمامی زمین مصر خواهد شد.»
10 پس از خاكستر كوره گرفتند و به حضور فرعون ایستادند و موسی آن را بسوی آسمان پراكند، و سوزشی پدید شده، دملها بیرون آورد، در انسان و در بهایم.
11 و جادوگران به سبب آن سوزش به حضور موسی نتوانستند ایستاد، زیرا كه سوزش بر جادوگران و بر همۀ مصریان بود.
12 و خداوند دل فرعون را سخت ساخت كه بدیشان گوش نگرفت، چنانكه خداوند به موسی گفته بود.
13 و خداوند به موسی گفت: «بامدادان برخاسته، پیش روی فرعون بایست، و به وی بگو: یهوه خدای عبرانیان چنین میگوید: قوم مرا رها كن تا مرا عبادت نمایند.
14 زیرا در این دفعه تمامی بلایای خود را بر دل تو و بندگانت و قومت خواهم فرستاد، تا بدانی كه در تمامی جهان مثل من نیست.
15 زیرا اگر تاكنون دست خود را دراز كرده، و تو را و قومت را به وبا مبتلا ساخته بودم، هرآینه از زمین هلاك میشدی.
16 و لكن برای همین تو را برپا داشتهام تا قدرت خود را به تو نشان دهم، و نام من در تمامی جهان شایع شود.
17 و آیا تابحال خویشتن را بر قوم من برتر میسازی و ایشان را رهایی نمیدهی؟
18 همانا فردا این وقت، تگرگی بسیار سخت خواهم بارانید، كه مثل آن در مصر از روز بنیانش تاكنون نشده است.
19 پس الا´ن بفرست و مواشی خود و آنچه را در صحرا داری جمع كن، زیرا كه بر هر انسان و بهایمی كه در صحرا یافته شوند، و به خانهها جمع نشوند، تگرگ فرود خواهد آمد و خواهند مرد.»
20 پس هر كس از بندگان فرعون كه از قول خداوند ترسید، نوكران و مواشی خود را به خانهها گریزانید.
21 اما هر كه دل خود را به كلام خداوند متوجه نساخت، نوكران و مواشی خود را در صحرا واگذاشت.
22 و خداوند به موسی گفت: «دست خود را به سوی آسمان دراز كن، تا در تمامی زمین مصر تگرگ بشود، بر انسان و بر بهایم و بر همۀ نباتات صحرا، در كل ارض مصر.»
23 پس موسی عصای خود را به سوی آسمان دراز كرد، و خداوند رعد و تگرگ داد، و آتش بر زمین فرود آمد، و خداوند تگرگ بر زمین مصر بارانید.
24 و تگرگ آمد و آتشی كه در میان تگرگ آمیخته بود، و به شدت سخت بود، كه مثل آن در تمامی زمین مصر از زمانی كه اُمت شده بودند، نبود.
25 و در تمامی زمین مصر، تگرگ آنچه را كه در صحرا بود، از انسان و بهایم زد. و تگرگ همۀ نباتات صحرا را زد، و جمیع درختان صحرا را شكست.
26 فقط در زمین جوشن، جایی كه بنیاسرائیل بودند، تگرگ نبود.
27 آنگاه فرعون فرستاده، موسی و هارون را خواند، و بدیشان گفت: «در این مرتبه گناه كردهام؛ خداوند عادل است و من و قوم من گناهكاریم.
28 نزد خداوند دعا كنید، زیرا كافی است تا رعدهای خدا و تگرگ دیگر نشود، و شما را رها خواهم كرد، و دیگر درنگ نخواهید نمود.»
29 موسی به وی گفت: «چون از شهر بیرون روم، دستهای خود را نزد خداوند خواهم افراشت، تا رعدها موقوف شود، و تگرگ دیگر نیاید، تا بدانی جهان از آن خداوند است.
30 و اما تو و بندگانت، میدانم كه تابحال از یهوه خدا نخواهید ترسید.»
31 و كتان و جو زده شد، زیرا كه جو خوشه آورده بود، و كتان تخم داشته.
32 و اما گندم و خُلَّر زده نشد زیرا كه متأخر بود.
33 و موسی از حضور فرعون از شهر بیرون شده، دستهای خود را نزد خداوند برافراشت، و رعدها و تگرگ موقوف شد، و باران بر زمین نبارید.
34 و چون فرعون دید كه باران و تگرگ و رعدها موقوف شد، باز گناه ورزیده، دل خود را سخت ساخت، هم او و هم بندگانش.
35 پس دل فرعون سخت شده، بنیاسرائیل را رهایی نداد، چنانكه خداوند به دست موسی گفته بود.
خروج فصل 8
خداوند موسی را گفت: «نزد فرعون برو،و به وی بگو خداوند چنین میگوید: قوم مـرا رها كـن تا مرا عبادت نمایند.
2 و اگـر تو از رها كردن ایشان اِبا میكنی، همانا من تمامی حدود تو را به وَزَغهـا مبتلا سازم.
3 و نهـر، وزغهـا را به كثرت پیدا نماید، به حدی كه برآمده، به خانهات و خوابگاهت و بسترت و خانههای بندگانت و بر قومت و به تنورهایت و تغارهای خمیرت درخواهنـد آمد،
4 و بر تو و قوم تـو و همه بندگان تو وزغهـا برخواهنـد آمـد.»
5 و خداوند به موسی گفت: «به هارون بگو: دست خود را با عصای خویش بر نهرها و جویها و دریاچهها دراز كن، و وزغها را بر زمین مصر برآور.»
6 پس چون هارون دست خود را بر آبهای مصر دراز كرد، وزغها برآمده، زمین مصر را پوشانیدند.
7 و جادوگران به افسونهای خود چنین كردند، و وزغها بر زمین مصر برآوردند.
8 آنگاه فرعون موسی و هارون را خوانده، گفت: «نزد خداوند دعا كنید، تا وزغها را از من و قوم من دور كند، و قوم را رها خواهم كرد تا برای خداوند قربانی گذرانند.»
9 موسی به فرعون گفت: «وقتی را برای من معین فرما كه برای تو و بندگانت و قومت دعا كنم تا وزغها از تو و خانهات نابود شوند و فقط در نهر بمانند.»
10 گفت: «فردا»، موسی گفت: «موافق سخن تو خواهد شد تا بدانی كه مثل یهوه خدای ما دیگری نیست،
11 و وزغها از تو و خانهات و بندگانت و قومت دور خواهند شد و فقط در نهر باقی خواهند ماند.»
12 و موسی و هارون از نزد فرعون بیرون آمدند و موسی درباره وزغهایی كه بر فرعون فرستاده بود، نزد خداوند استغاثه نمود.
13 و خداوند موافق سخن موسی عمل نمود و وَزَغْها از خانهها و از دهات و از صحراها مردند،
14 و آنها را توده توده جمع كردند و زمیـن متعفـن شـد.
15 اما فرعون چون دید كه آسایش پدید آمد، دل خود را سخت كرد و بدیشان گوش نگرفت، چنانكه خداوند گفته بود.
16 و خداوند به موسی گفت: «به هارون بگو كه عصای خود را دراز كن و غبار زمین را بزن تا در تمامی زمین مصر پشهها بشود.»
17 پس چنین كردند و هارون دست خود را با عصای خویش دراز كرد و غبار زمین را زد و پشهها بر انسان و بهایم پدید آمد زیرا كه تمامی غبار زمین در كلّ ارض مصر پشهها گردید،
18 و جـادوگران به افسونهای خود چنین كردند تا پشهها بیرون آورَند اما نتوانستند و پشهها بر انسان و بهایم پدید شد.
19 و جادوگران به فرعون گفتند: «این انگشت خداست.» اما فرعون را دل سخت شد كه بدیشان گوش نگرفت، چنانكه خداوند گفته بود.
20 و خداوند به موسی گفت: «بامدادان برخاسته پیشروی فرعون بایست. اینك بسوی آب بیرون میآید. و او را بگو: خداوند چنین میگوید: قوم مرا رها كن تا مرا عبادت نمایند،
21 زیرا اگر قوم مرا رها نكنی، همانا من بر تو و بندگانت و قومت و خانههایت انواع مگسها فرستم و خانههای مصریان و زمینی نیز كه برآنند از انواع مگسها پر خواهد شد.
22 و در آن روز زمین جوشن را كه قوم من در آن مقیمند، جدا سازم كه در آنجا مگسی نباشد تا بدانی كه من در میان این زمین یهوه هستم.
23 و فرقی در میان قوم خود و قوم تو گذارم. فردا این علامت خواهد شد.»
24 و خداوند چنین كرد و انواع مگسهای بسیار به خانه فرعون و به خانههای بندگانش و به تمامی زمین مصر آمدند و زمین از مگسها ویران شد.
25 و فرعون موسی و هارون را خوانده گفت: «بروید و برای خدای خود قربانی در این زمین بگذرانید.»
26 موسی گفت: «چنین كردن نشاید زیرا آنچه مكروه مصریان است برای یهوه خدای خود ذبح میكنیم. اینك چون مكروه مصریان را پیش روی ایشان ذبح نماییم، آیا ما را سنگسار نمیكنند؟
27 سفر سه روزه به صحرا برویم و برای یهوه خدای خود قربانی بگذرانیم چنانكه به ما امر خواهد فرمود.»
28 فرعون گفت: «من شما را رهایی خواهم داد تا برای یهوه، خدای خود، در صحرا قربانی گذرانید لیكن بسیار دور مروید و برای من دعا كنید.»
29 موسی گفت: «همانا من از حضورت بیرون میروم و نزد خداوند دعا میكنم و مگسها از فرعون و بندگانش و قومش فردا دور خواهند شد. اما زنهار فرعون بار دیگر حیله نكند كه قوم را رهایی ندهد تا برای خداوند قربانی گذرانند.»
30 پس موسی از حضور فرعون بیرون شده، نزد خداوند دعا كرد،
31 و خداوند موافق سخن موسی عمل كرد و مگسها را از فرعون و بندگانش و قومش دور كرد كه یكی باقی نماند.
32 اما در این مرتبه نیز فرعون دل خود را سخت ساخته، قوم را رهایی نداد.
خروج فصل 7
خداوند به موسی گفت: «ببین تو را بر فرعون خدا ساختهام، و برادرت، هارون، نبی تو خواهد بود.
2 هرآنچه به تو امر نمایم تو آن را بگو، و برادرت هارون، آن را به فرعون باز گوید، تا بنیاسرائیل را از زمین خود رهایی دهد.
3 و من دل فرعون را سخت میكنم، و آیات و علامات خود را در زمین مصر بسیار میسازم.
4 و فرعون به شما گوش نخواهد گرفت، و دست خود را بر مصر خواهم انداخت، تا جنود خود، یعنی قوم خویش بنیاسرائیل را از زمین مصر به داوریهای عظیم بیرون آورم.
5 و مصریان خواهند دانست كه من یهوه هستم، چون دست خود را بر مصر دراز كرده، بنیاسرائیل را از میان ایشان بیرون آوردم.»
6 و موسی و هارون چنانكه خداوند بدیشان امر فرموده بود كردند، و هم چنین عمل نمودند.
7 و موسی هشتاد ساله بود و هارون هشتاد و سه ساله، وقتی كه به فرعون سخن گفتند.
8 پس خداوند موسی و هارون را خطاب كرده، گفت:
9 «چون فرعون شما را خطاب كرده، گوید معجزهای برای خود ظاهر كنید، آنگاه به هارون بگو عصای خود را بگیر، و آن را پیش روی فرعون بینداز، تا اژدها شود.»
10 آنگاه موسی و هارون نزد فرعون رفتند، و آنچه خداوند فرموده بود كردند. و هارون عصای خود را پیش روی فرعون و پیش روی ملازمانش انداخت، و اژدها شد.
11 و فرعون نیز حكیمان و جادوگرانرا طلبید و ساحران مصر هم به افسونهای خود چنین كردند،
12 هر یك عصای خود را انداختند و اژدها شد، ولی عصای هارون عصاهای ایشان را بلعید.
13 و دل فرعون سخت شد و ایشان را نشنید، چنانكه خداوند گفته بود.
14 و خداوند موسی را گفت: «دل فرعون سخت شده، و از رها كردن قوم ابا كرده است.
15 بامدادان نزد فرعون برو؛ اینك به سوی آب بیرون میآید؛ و برای ملاقات وی به كنار نهر بایست، و عصا را كه به مار مبدل گشت، بدست خود بگیر.
16 و او را بگو: یهوه خدای عبرانیان مرا نزد تو فرستاده، گفت: قوم مرا رها كن تا مرا در صحرا عبادت نمایند و اینك تا بحال نشنیدهای؛
17 پس خداوند چنین میگوید، از این خواهی دانست كه من یهوه هستم، همانا من به عصایی كه در دست دارم آبِ نهر را میزنم و به خون مبدل خواهد شد.
18 و ماهیانی كه در نهرند خواهند مرد، و نهر گندیده شود و مصریان نوشیدن آب نهر را مكروه خواهند داشت.»
19 و خداوند به موسی گفت: «به هارون بگو عصای خود را بگیر و دست خود را بر آبهای مصر دراز كن، بر نهرهای ایشان، و جویهای ایشان، و دریاچههای ایشان، و همه حوضهای آب ایشان، تا خون شود، و در تمامی زمین مصر در ظروف چوبی و ظروف سنگی، خون خواهد بود.»
20 و موسی و هارون چنانكه خداوند امر فرموده بود، كردند و عصا را بلند كرده، آب نهر را به حضور فرعون و به حضور ملازمانش زد، وتمامی آب نهر به خون مبدّل شد.
21 و ماهیانی كه در نهر بودند، مردند. و نهر بگندید، و مصریان از آب نهر نتوانستند نوشید، و در تمامی زمین مصر خون بود.
22 و جادوگران مصر به افسونهای خویش هم چنین كردند، و دل فرعون سخت شد، كه بدیشان گوش نگرفت، چنانكه خداوند گفته بود.
23 و فرعون برگشته، به خانه خود رفت و بر این نیز دل خود را متوجه نساخت.
24 و همه مصریان گرداگرد نهر برای آب خوردن حفره میزدند زیرا كه از آب نهر نتوانستند نوشید.
25 و بعد از آنكه خداوند نهر را زده بود، هفت روز سپری شد.
خروج فصل 6
داوند به موسی گفت: «الا´ن خواهی دید آنچه به فرعون میكنم، زیرا كه به دست قوی ایشان را رها خواهد كرد، و به دست زورآور ایشان را از زمین خود خواهد راند.»
2 و خدا به موسی خطاب كرده، وی را گفت: «من یهوه هستم.
3 و به ابراهیم و اسحاق و یعقوب به نام خدای قادرمطلق ظاهر شدم، لیكن به نام خود، یهوه، نزد ایشان معروف نگشتم.
4 و عهد خود را نیز با ایشان استوار كردم، كه زمین كنعان را بدیشان دهم، یعنی زمین غربت ایشان را كه در آن غریب بودند.
5 و من نیز چون نالۀ بنیاسرائیل را كه مصریان ایشان را مملوك خود ساختهاند، شنیدم، عهد خود را بیاد آوردم.
6 بنابراین بنیاسرائیل رابگو، من یهوه هستم، و شما را از زیر مشقتهای مصریان بیرون خواهم آورد، و شما را از بندگی ایشان رهایی دهم، و شما را به بازوی بلند و به داوریهای عظیم نجات دهم.
7 و شما را خواهم گرفت تا برای من قوم شوید، و شما را خدا خواهم بود، و خواهید دانست كه من یهوه هستم، خدای شما، كه شما را از مشقتهای مصریان بیرون آوردم.
8 و شما را خواهم رسانید به زمینی كه دربارۀ آن قسم خوردم كه آن را به ابراهیم و اسحاق و یعقوب بخشم. پس آن را به ارثیت شما خواهم داد. من یهوه هستم.»
9 و موسی بنیاسرائیل را بدین مضمون گفت، لیكن بسبب تنگی روح و سختی خدمت، او را نشنیدند.
10 و خداوند موسی را خطاب كرده، گفت:
11 «برو و به فرعون پادشاه مصر بگو گه بنیاسرائیل را از زمین خود رهایی دهد.»
12 و موسی به حضور خداوند عرض كرده، گفت: «اینك بنیاسرائیل مرا نمیشنوند، پس چگونه فرعون مرا بشنود، و حال آنكه من نامختون لب هستم؟»
13 و خداوند به موسی و هارون تكلم نموده، ایشان را به سوی بنیاسرائیل و به سوی فرعون پادشاه مصر مأمور كرد، تا بنیاسرائیل را از زمین مصر بیرون آورند.
14 و اینانند رؤسای خاندانهای آبای ایشان: پسران رؤبین، نخستزادۀ اسرائیل، حَنُوك و فَلّو و حَصرون و كَرْمی؛ اینانند قبایل رؤبین.
15 و پسران شمعون: یموئیل و یامین و اُوهَد و یاكین و صوحر و شاؤل كه پسر زن كنعانی بود؛ اینانند قبایل شمعون.
16 و این است نامهای پسران لاوی به حسب پیدایش ایشان:جرشون و قهات و مِراری. و سالهای عمر لاوی صد و سی و هفت سال بود.
17 پسران جرشون: لِبِنی و شِمعی، به حسب قبایل ایشان.
18 و پسران قُهات: عَمْرام و یصهار و حَبرون و عُزّیئیل. و سالهای عمر قُهات صد و سی و سه سال بود.
19 و پسران مراری: مَحْلی و موشی؛ اینانند قبایل لاویان به حسب پیدایش ایشان.
20 و عَمْرام عمۀ خود، یوكابد را به زنی گرفت، و او برای وی هارون و موسی را زایید، و سالهای عمر عمرام صد و سی و هفت سال بود.
21 و پسران یصهار: قورح و نافج و زكری.
22 و پسران عُزِّیئیل: میشائیل و ایلصافن و ستری.
23 و هارون، الیشابع، دختر عَمّیناداب، خواهر نَحْشون را به زنی گرفت، و برایش ناداب و ابیهو و العازر و ایتامر را زایید.
24 و پسران قورح: اَسّیر و القانه و اَبیاساف؛ اینانند قبایل قورحیان.
25 و العازر بن هارون یكی از دختران فوتیئیل را به زنی گرفت، و برایش فینحاس را زایید؛ اینانند رؤسای آبای لاویان، بحسب قبایل ایشان.
26 اینانند هارون و موسی كه خداوند بدیشان گفت: «بنیاسرائیل را با جنود ایشان از زمین مصر بیرون آورید.»
27 اینانند كه به فرعون پادشاه مصر سخن گفتند، برای بیرون آوردن بنیاسرائیل از مصر. اینان موسی و هارونند.
28 و واقع شد در روزی كه خداوند در زمین مصر موسی را خطاب كرد،
29 كه خداوند به موسی فرموده، گفت: «من یهوه هستم؛ هر آنچه من به تو گویم آن را به فرعون پادشاه مصر بگو.»
30 و موسی به حضور خداوند عرض كرد: «اینك من نامختون لب هستم، پس چگونه فرعون مرابشنود؟»
خروج فصل 5
بعد از آن موسی و هارون آمده، به فرعون گفتند: «یهوه خدای اسرائیل چنین میگوید: قوم مرا رها كن تا برای من در صحرا عید نگاه دارند.»
2 فرعون گفت: «یهوه كیست كه قول او را بشنوم و اسرائیل را رهایی دهم؟ یهوه را نمیشناسم و اسرائیل را نیز رها نخواهم كرد.»
3 گفتند: «خدای عبرانیان ما را ملاقات كرده است، پس الا´ن سفر سه روزه به صحرا برویم، و نزد یهوه، خدای خود، قربانی بگذرانیم، مبادا ما را به وبا یا شمشیر مبتلا سازد.»
4 پس پادشاه مصر بدیشان گفت: «ای موسی و هارون چرا قوم را از كارهای ایشان بازمیدارید؟ به شغلهای خود بروید!»
5 و فرعون گفت: «اینك الا´ن اهل زمین بسیارند، و ایشان را از شغلهای ایشان بیكار میسازید.»
6 و در آن روز، فرعون سركاران و ناظران قومخود را قدغن فرموده، گفت:
7 « بعد از این، كاه برای خشت سازی مثل سابق بدین قوم مدهید. خود بروند و كاه برای خویشتن جمع كنند،
8 و همان حساب خشتهایی را كه پیشتر میساختند، برایشان بگذارید، و از آن هیچ كم مكنید، زیرا كاهلند، و از این رو فریاد میكنند و میگویند: برویم تا برای خدای خود قربانی گذرانیم.
9 و خدمت ایشان سختتر شود تا در آن مشغول شوند، و به سخنان باطل اعتنا نكنند.»
10 پس سركاران و ناظران قوم بیرون آمده، قوم را خطاب كرده، گفتند: «فرعون چنین میفرماید كه من كاه به شما نمیدهم.
11 خود بروید و كاه برای خود از هرجا كه بیابید بگیرید، و از خدمت شما هیچ كم نخواهد شد.»
12 پس قوم در تمامی زمین مصر پراكنده شدند تا خاشاك به عوض كاه جمع كنند.
13 و سركاران، ایشان را شتابانیده، گفتند: «كارهای خود را تمام كنید، یعنی حساب هر روز را در روزش، مثل وقتی كه كاه بود.»
14 و ناظرانِ بنیاسرائیل را كه سركاران فرعون بر ایشان گماشته بودند، میزدند و میگفتند: «چرا خدمت معین خشتسازی خود را در این روزها مثل سابق تمام نمیكنید؟»
15 آنگاه ناظران بنیاسرائیل آمده، نزد فرعون فریاد كرده، گفتند: «چرا به بندگان خود چنین میكنی؟
16 كاه به بندگانت نمیدهند و میگویند: خشت برای ما بسازید! و اینك بندگانت را میزنند و اما خطا از قوم تو میباشد.»
17 گفت: «كاهل هستید. شما كاهلید! از این سبب شما میگویید: برویم و برای خداوند قربانی بگذرانیم.
18 اكنون رفته، خدمتبكنید، و كاه به شما داده نخواهد شد، و حساب خشت را خواهید داد.»
19 و ناظران بنیاسرائیل دیدند كه در بدی گرفتار شدهاند، زیرا گفت: «از حساب یومیۀ خشتهای خود هیچ كم مكنید.»
20 و چون از نزد فرعون بیرون آمدند، به موسی و هارون برخوردند، كه برای ملاقات ایشان ایستاده بودند.
21 و بدیشان گفتند: « خداوند بر شما بنگرد و داوری فرماید! زیرا كه رایحۀ ما را نزد فرعون و ملازمانش متعفن ساختهاید، و شمشیری به دست ایشان دادهاید تا ما را بكشند.»
22 آنگاه موسی نزد خداوند برگشته، گفت: «خداوندا چرا بدین قوم بدی كردی؟ و برای چه مرا فرستادی؟
23 زیرا از وقتی كه نزد فرعون آمدم تا به نام تو سخن گویم، بدین قوم بدی كرده است و قوم خود را هرگز خلاصی ندادی.»