در ماه سوم از بیرون آمدنبنیاسرائیل از زمین مصر، در همان روز به صحرای سینا آمدند.
2 و از رَفیدیم كوچ كرده، به صحرای سینا رسیدند، و در بیابان اردو زدند، و اسرائیل در آنجا در مقابل كوه فرود آمدند.
3 و موسی نزد خدا بالا رفت، و خداوند از میان كوه او را ندا درداد و گفت: «به خاندان یعقوب چنین بگو، و بنیاسرائیل را خبر بده:
4 شما آنچه را كه من به مصریان كردم، دیدهاید، و چگونه شما را بر بالهای عقاب برداشته، نزد خود آوردهام.
5 و اكنون اگر آواز مرا فیالحقیقه بشنوید، و عهد مرا نگاه دارید، همانا خزانۀ خاص من از جمیع قومها خواهید بود. زیرا كه تمامی جهان، از آن من است.
6 و شما برای من مملكت كَهَنه و امتِ مقدس خواهید بود. این است آن سخنانی كه به بنیاسرائیل میباید گفت.»
7 پس موسی آمده، مشایخ قوم را خواند، و همۀ این سخنان را كه خداوند او را فرموده بود، بر ایشان اِلقا كرد.
8 و تمامی قوم به یك زبان در جواب گفتند: «آنچه خداوند امر فرموده است، خواهیم كرد.» و موسی سخنان قوم را باز به خداوند عرض كرد.
9 و خداوند به موسی گفت: «اینك من در ابرمُظْلِم نزد تو میآیم، تا هنگامی كه به تو سخن گویم قوم بشنوند، و بر تو نیز همیشه ایمان داشته باشند.» پس موسی سخنان قوم را به خداوند باز گفت.
10 خداوند به موسی گفت: «نزد قوم برو و ایشان را امروز و فردا تقدیس نما، و ایشان رخت خود را بشویند.
11 و در روز سوم مهیا باشید، زیرا كه در روز سوم خداوند در نظر تمامی قوم بر كوه سینا نازل شود.
12 و حدود برای قوم از هر طرف قرار ده، و بگو: باحذر باشید از اینكه به فراز كوه برآیید، یا دامنۀ آن را لمس نمایید، زیرا هر كه كوه را لمس كند، هرآینه كشته شود.
13 دست بر آن گذارده نشود بلكه یا سنگسار شود یا به تیر كشته شود، خواه بهایم باشد خواه انسان، زنده نماند. اما چون كَرِنّا نواخته شود، ایشان به كوه برآیند.»
14 پس موسی از كوه نزد قوم فرود آمده، قوم را تقدیس نمود و رخت خود را شستند.
15 و به قوم گفت: «در روز سوم حاضر باشید، و به زنان نزدیكی منمایید.»
16 و واقع شد در روز سوم به وقت طلوع صبح، كه رعدها و برقها و ابر غلیظ بر كوه پدید آمد، و آواز كَرِنّای بسیار سخت،بطوری كه تمامی قوم كه در لشكرگاه بودند، بلرزیدند.
17 و موسی قوم را برای ملاقات خدا از لشكرگاه بیرون آورد، و در پایان كوه ایستادند.
18 و تمامی كوه سینا را دود فرو گرفت، زیرا خداوند در آتش بر آن نزول كرد، و دودش مثل دود كورهای بالا میشد، و تمامی كوه سخت متزلزل گردید.
19 و چون آواز كَرِنّا زیاده و زیاده سخت نواخته میشد، موسی سخن گفت، و خدا او را به زبان جواب داد.
20 و خداوند بر كوه سینا بر قله كوه نازل شد، و خداوند موسی را به قلۀ كوه خواند، و موسی بالا رفت.
21 و خداوند به موسی گفت: «پایین برو و قوم را قدغن نما، مبادا نزد خداوند برای نظر كردن، از حد تجاوز نمایند، كه بسیاری از ایشان هلاك خواهند شد.
22 و كهنه نیز كه نزد خداوند میآیند، خویشتن را تقدیس نمایند، مبادا خداوند بر ایشان هجوم آورد.»
23 موسی به خداوند گفت: «قوم نمیتوانند به فراز كوه سینا آیند، زیرا كه تو ما را قدغن كرده، گفتهای كوه را حدود قرار ده و آن را تقدیس نما.»
24 خداوند وی را گفت: «پایین برو و تو و هارون همراهت برآیید، اما كَهَنه و قوم از حد تجاوز ننمایند، تا نزد خداوند بالا بیایند، مبادا بر ایشان هجوم آورد.»
25 پس موسی نزد قوم فرود شده، بدیشان سخن گفت.
بایگانی برچسب: s
خروج فصل 18
چون یتْرون، كاهن مدیان، پدر زن موسی، آنچه را كه خدا با موسی و قوم خود، اسرائیل كرده بود شنید كه خداوند چگونه اسرائیل را از مصر بیرون آورده بود،
2 آنگاه یترون پدرزن موسی، صَفّوره، زن موسی را برداشت، بعد از آنكه او را پس فرستاده بود.
3 و دو پسر او را كه یكی را جرشون نام بود، زیرا گفت: «در زمین بیگانه غریب هستم،»
4 و دیگری را الیعازر نام بود، زیرا گفت: «كه خدای پدرم مددكار من بوده، مرا از شمشیر فرعون رهانید.»
5 پس یترون، پدر زن موسی، با پسران و زوجهاش نزد موسی به صحرا آمدند، در جایی كه او نزد كوه خدا خیمه زده بود.
6 و به موسی خبر داد كه من یترون، پدر زن تو با زن تو و دو پسرش نزد تو آمدهایم.
7 پس موسی به استقبال پدر زن خود بیرون آمد و او را تعظیم كرده، بوسید و سلامتی یكدیگر را پرسیده، به خیمه درآمدند.
8 و موسی پدر زن خود را از آنچه خداوند به فرعون و مصریان به خاطر اسرائیل كرده بود خبر داد، و از تمامی مشقتی كه در راه بدیشان واقع شده، خداوند ایشان را از آن رهانیده بود.
9 و یترون شاد گردید، به سبب تمامی احسانی كه خداوند به اسرائیل كرده، و ایشان را از دست مصریان رهانیده بود.
10 و یترون گفت: «متبارك است خداوند كه شما را از دست مصریان و از دست فرعون خلاصی داده است، و قوم خود را از دست مصریان رهانیده.
11 الا´ن دانستم كه یهوه از جمیع خدایان بزرگتر است، خصوصاً در همان امری كه بر ایشان تكبر میكردند.»
12 و یترون،پدر زن موسی، قربانی سوختنی و ذبایح برای خدا گرفت، و هارون و جمیع مشایخ اسرائیل آمدند تا با پدر زن موسی به حضور خدا نان بخورند.
13 بامدادان واقع شد كه موسی برای داوری قوم بنشست، و قوم به حضور موسی از صبح تا شام ایستاده بودند.
14 و چون پدر زن موسی آنچه را كه او به قوم میكرد دید، گفت: «این چه كار است كه تو با قوم مینمایی؟ چرا تو تنها مینشینی و تمامی قوم نزد تو از صبح تا شام میایستند؟»
15 موسی به پدر زن خود گفت كه «قوم نزد من میآیند تا از خدا مسألت نمایند.
16 هرگاه ایشان را دعوی شود، نزد من میآیند، و میان هر كس و همسایهاش داوری میكنم، و فرایض و شرایع خدا را بدیشان تعلیم میدهم.»
17 پدر زن موسی به وی گفت: «كاری كه تو میكنی، خوب نیست.
18 هرآینه تو و این قوم نیز كه با تو هستند، خسته خواهید شد، زیرا كه این امر برای تو سنگین است. تنها این را نمیتوانی كرد.
19 اكنون سخن مرا بشنو. تو را پند میدهم و خدا با تو باد؛ و تو برای قوم به حضور خدا باش، و امور ایشان را نزد خدا عرضه دار.
20 و فرایض و شرایع را بدیشان تعلیم ده، و طریقی را كه بدان میباید رفتار نمود، و عملی را كه میباید كرد، بدیشان اعلام نما.
21 و از میان تمامی قوم، مردان قابل را كه خداترس و مردان امین، كه از رشوت نفرت كنند، جستجو كرده، بر ایشان بگمار، تا رؤسای هزاره و رؤسای صده و رؤسای پنجاه و رؤسای ده باشند.
22 تا بر قوم پیوسته داوری نمایند، و هر امر بزرگ را نزد تو بیاورند، و هر امركوچك را خود فیصل دهند. بدین طور بار خود را سبك خواهی كرد، و ایشان با تو متحمل آن خواهند شد.
23 اگر این كار را بكنی و خدا تو را چنین امر فرماید، آنگاه یارای استقامت خواهی داشت، و جمیع این قوم نیز به مكان خود به سلامتی خواهند رسید.»
24 پس موسی سخن پدر زن خود را اجابت كرده، آنچه او گفته بود به عمل آورد.
25 و موسی مردان قابل از تمامی اسرائیل انتخاب كرده، ایشان را رؤسای قوم ساخت، رؤسای هزاره و رؤسای صده و رؤسای پنجاه و رؤسای ده.
26 و در داوری قوم پیوسته مشغول میبودند. هر امر مشكل را نزد موسی میآوردند، و هر دعوی كوچك را خود فیصل میدادند.
27 و موسی پدر زن خود را رخصت داد و او به ولایت خود رفت.
خروج فصل 17
تمامی جماعت بنیاسرائیل به حكم خداوند طی منازل كرده، از صحرای سین كوچ كردند، و در رفیدیم اردو زدند، و آب نوشیدن برای قوم نبود.
2 و قوم با موسی منازعه كرده، گفتند: «ما را آب بدهید تا بنوشیم.» موسی بدیشان گفت: «چرا با من منازعه میكنید، و چرا خداوند را امتحان مینمایید؟»
3 و در آنجا قوم تشنۀ آب بودند، و قوم بر موسی شكایت كرده، گفتند: «چرا ما را از مصر بیرون آوردی، تا ما و فرزندان و مواشی ما را به تشنگی بكشی؟»
4 آنگاه موسی نزد خداوند استغاثه نموده، گفت: «با این قوم چه كنم؟ نزدیك است مرا سنگسار كنند.»
5 خداوند به موسی گفت: «پیش روی قوم برو، و بعضی از مشایخ اسرائیل را با خود بردار، و عصای خود را كه بدان نهر را زدی به دست خود گرفته، برو.
6 همانا من در آنجا پیش روی تو بر آن صخرهای كه در حوریب است، میایستم، و صخره را خواهی زد تا آب از آن بیرون آید، و قوم بنوشند.» پس موسی به حضور مشایخ اسرائیل چنین كرد.
7 و آن موضع را مَسَّه و مَریبه نامید، به سبب منازعۀبنیاسرائیل، و امتحان كردن ایشان خداوند را، زیرا گفته بودند: «آیا خداوند در میان ما هست یا نه؟»
8 پس عمالیق آمده، در رفیدیم با اسرائیل جنگ كردند.
9 و موسی به یوشع گفت: «مردان برای ما برگزین و بیرون رفته، با عمالیق مقاتله نما، و بامدادان من عصای خدا را به دست گرفته، بر قلۀ كوه خواهم ایستاد.»
10 پس یوشع بطوری كه موسی او را امر فرموده بود كرد، تا با عمالیق محاربه كند. و موسی و هارون و حور بر قلۀ كوه برآمدند.
11 و واقع شد كه چون موسی دست خود را برمیافراشت، اسرائیل غلبه مییافتند و چون دست خود را فرو میگذاشت، عمالیق چیره میشدند.
12 و دستهای موسی سنگین شد. پس ایشان سنگی گرفته، زیرش نهادند كه بر آن بنشیند. و هارون و حور، یكی از این طرف و دیگری از آن طرف، دستهای او را بر میداشتند، و دستهایش تا غروب آفتاب برقرار ماند.
13 و یوشع، عمالیق و قوم او را به دم شمشیر منهزم ساخت.
14 پس خداوند به موسی گفت: «این را برای یادگاری در كتاب بنویس، و به سمع یوشع برسان كه هرآینه ذكر عمالیق را از زیر آسمان محو خواهم ساخت.»
15 و موسی مذبحی بنا كرد و آن را یهوه نِسّی نامید.
16 و گفت: «زیرا كه دست بر تخت خداوند است، كه خداوند را جنگ با عمالیق نسلاً بعد نسل خواهد بود.»
خروج فصل 16
س تمامی جماعت بنیاسرائیل از ایلیم كوچ كرده، به صحرای سین كه در میان ایلیم و سینا است در روز پانزدهم از ماه دوم، بعد از بیرون آمدن ایشان از زمین مصر، رسیدند.
2 و تمامی جماعت بنیاسرائیل در آن صحرا بر موسی و هارون شكایت كردند.
3 و بنیاسرائیل بدیشان گفتند: «كاش كه در زمین مصر به دست خداوند مرده بودیم، وقتی كه نزد دیگهایگوشت مینشستیم و نان را سیر میخوردیم، زیرا كه ما را بدین صحرا بیرون آوردید، تا تمامی این جماعت را به گرسنگی بكشید.»
4 آنگاه خداوند به موسی گفت: «همانا من نان از آسمان برای شما بارانم، و قوم رفته، كفایت هر روز را در روزش گیرند، تا ایشان را امتحان كنم كه بر شریعت من رفتار میكنند یا نه.
5 و واقع خواهد شد در روز ششم، كه چون آنچه را كه آورده باشند درست نمایند، همانا دوچندان آن خواهد بود كه هر روز برمیچیدند.»
6 و موسی و هارون به همۀ بنیاسرائیل گفتند: «شامگاهان خواهید دانست كه خداوند شما را از زمین مصر بیرون آورده است.
7 و بامدادان جلال خداوند را خواهید دید، زیرا كه او شكایتی را كه بر خداوند كردهاید شنیده است، و ما چیستیم كه بر ما شكایت میكنید؟»
8 و موسی گفت: «این خواهد بود چون خداوند ، شامگاه شما را گوشت دهد تا بخورید، و بامداد نان، تا سیر شوید، زیرا خداوند شكایتهای شما را كه بر وی كردهاید شنیده است، و ما چیستیم؟ بر ما نی، بلكه بر خداوند شكایت نمودهاید.»
9 و موسی به هارون گفت: «به تمامی جماعت بنیاسرائیل بگو به حضور خداوند نزدیك بیایید، زیرا كه شكایتهای شما را شنیده است.»
10 و واقع شد كه چون هارون به تمامی جماعت بنیاسرائیل سخن گفت، به سوی صحرا نگریستند و اینك جلال خداوند در ابر ظاهر شد.
11 و خداوند موسی را خطاب كرده، گفت:
12 «شكایتهای بنیاسرائیل را شنیدهام، پس ایشان را خطاب كرده، بگو: در عصر گوشتخواهید خورد، و بامداد از نان سیر خواهید شد تا بدانید كه من یهوه خدای شما هستم.»
13 و واقع شد كه در عصر، سَلوی برآمده، لشكرگاه را پوشانیدند، و بامدادان شبنم گرداگرد اردو نشست.
14 و چون شبنمی كه نشسته بود برخاست، اینك بر روی صحرا چیزی دقیق، مدور و خُرد، مثل ژاله بر زمین بود.
15 و چون بنیاسرائیل این را دیدند به یكدیگر گفتند كه این منّ است، زیرا كه ندانستند چه بود. موسی به ایشان گفت: «این آن نان است كه خداوند به شما میدهد تا بخورید.
16 این است امری كه خداوند فرموده است، كه هر كس به قدر خوراك خود از این بگیرد، یعنی یك عُومَر برای هر نفر به حسب شمارۀ نفوس خویش، هر شخص برای كسانی كه در خیمۀ او باشند بگیرد.»
17 پس بنیاسرائیل چنین كردند، بعضی زیاد و بعضی كم برچیدند.
18 اما چون به عومر پیمودند، آنكه زیاد برچیده بود، زیاده نداشت، و آنكه كم برچیده بود، كم نداشت، بلكه هر كس به قدر خوراكش برچیده بود.
19 و موسی بدیشان گفت: «زنهار كسی چیزی از این تا صبح نگاه ندارد.»
20 لكن به موسی گوش ندادند، بلكه بعضی چیزی از آن تا صبح نگاه داشتند. و كرمها بهم رسانیده، متعفن گردید، و موسی بدیشان خشمناك شد.
21 و هر صبح، هر كس به قدر خوراك خود برمیچید، و چون آفتاب گرم میشد، میگداخت.
22 و واقع شد در روز ششم كه نان مضاعف، یعنی برای هر نفری دو عومر برچیدند. پس همۀ رؤسای جماعت آمده، موسی را خبر دادند.
23 او بدیشان گفت: «این است آنچه خداوند گفت، كه فردا آرامی است، و سَبَّتِ مقدسِ خداوند . پس آنچه بر آتش باید پخت بپزید، و آنچه در آب باید جوشانید بجوشانید، و آنچه باقی باشد، برای خود ذخیره كرده، بجهت صبح نگاه دارید.»
24 پس آن را تا صبح ذخیره كردند، چنانكه موسی فرموده بود، و نه متعفن گردید و نه كرم در آن پیدا شد.
25 و موسی گفت: «امروز این را بخورید زیرا كه امروز سَبَّت خداوند است، و در این روز آن را در صحرا نخواهید یافت.
26 شش روز آن را برچینید، و روز هفتمین، سَبَّت است. در آن نخواهد بود.»
27 و واقع شد كه در روز هفتم، بعضی از قوم برای برچیدن بیرون رفتند، اما نیافتند.
28 و خداوند به موسی گفت: «تا به كی از نگاه داشتن وصایا و شریعت من ابا مینمایید؟
29 ببینید چونكه خداوند سَبَّت را به شما بخشیده است، از این سبب در روز ششم، نانِ دو روز را به شما میدهد، پس هر كس در جای خود بنشیند و در روز هفتم هیچ كس از مكانش بیرون نرود.»
30 پس قوم در روز هفتمین آرام گرفتند.
31 و خاندان اسرائیل آن را منّ نامیدند، و آن مثل تخم گشنیز سفید بود، و طعمش مثل قرصهای عسلی.
32 و موسی گفت: «این امری است كه خداوند فرموده است كه عومری از آن پر كنی، تا در نسلهای شما نگاه داشته شود، تا آن نان را ببینند كه در صحرا، وقتی كه شما را از زمین مصر بیرون آوردم، آن را به شما خورانیدم.»
33 پس موسی به هارون گفت: «ظرفی بگیر، و عومری پر از منّ در آن بنه و آن را به حضور خداوند بگذار، تا در نسلهای شما نگاه داشتهشود.»
34 چنانكه خداوند به موسی امر فرموده بود، همچنان هارون آن را پیش (تابوت) شهادت گذاشت تا نگاه داشته شود.
35 و بنیاسرائیل مدت چهل سال منّ را میخوردند، تا به زمین آباد رسیدند، یعنی تا به سرحد زمین كنعان داخل شدند، خوراك ایشان منّ بود.
36 و اما عومر، ده یك ایفه است.
خروج فصل 15
نگاه موسی و بنیاسرائیل این سرود را برای خداوند سراییده، گفتند كه: «یهوه را سرود میخوانم زیرا كه با جلال مظفر شده است. اسب و سوارش را به دریا انداخت.
2 خداوند قوت و تسبیح من است. و او نجات من گردیده است. این خدای من است، پس او را تمجید میكنم. خدای پدر من است، پس او را متعال میخوانم.
3 خداوند مرد جنگی است. نام او یهوه است.
4 ارابهها و لشكر فرعون را به دریا انداخت. مبارزان برگزیدۀ او در دریای قلزم غرق شدند.
5 لُجّهها ایشان را پوشانید. مثل سنگ به ژرفیها فرو رفتند.
6 دست راست تو ای خداوند ، به قوت جلیل گردیده. دست راست تو ای خداوند ، دشمن را خرد شكسته است،
7 و به كثرت جلال خود خصمان را منهدم ساختهای. غضب خود را فرستاده، ایشان را چون خاشاك سوزانیدهای،
8 و به نَفْخِۀ بینی تو آبها فراهم گردید. و موجها مثل توده بایستاد و لجهها در میان دریا منجمد گردید.
9 دشمن گفت تعاقب میكنم و ایشان را فرو میگیرم، و غارت را تقسیم كرده، جانم از ایشان سیر خواهد شد. شمشیر خود را كشیده، دست من ایشان را هلاك خواهد ساخت،
10 و چون به نفخۀ خود دمیدی، دریا ایشان را پوشانید. مثل سرب در آبهای زورآور غرق شدند.
11 كیست مانند تو ای خداوند در میان خدایان؟ كیست مانند تو جلیل در قدوسیت؟ تو مهیب هستی در تسبیح خود و صانع عجایب!
12 چون دست راست خود را دراز كردی، زمین ایشان را فرو برد.
13 این قومِ خویش را كه فدیه دادی، به رحمانیت خود، رهبری نمودی. ایشان را به قوت خویش به سوی مسكن قدس خود هدایت كردی.
14 امتها چون شنیدند، مضطرب گردیدند. لرزه بر سكنۀ فلسطین مستولی گردید.
15 آنگاه امرای ادوم در حیرت افتادند. و اكابر موآب را لرزه فرو گرفت، و جمیع سكنۀ كنعان گداخته گردیدند.
16 ترس و هراس، ایشان را فروگرفت. از بزرگی بازوی تو مثل سنگ ساكت شدند، تا قوم تو ای خداوند عبور كنند، تا این قومی كه تو خریدهای، عبور كنند.
17 ایشان را داخل ساخته، در جبل میراث خود غرس خواهی كرد، به مكانی كه تو ای خداوند مسكن خود ساختهای، یعنی آن مقام مقدسی كه دستهای تو ای خداوند مستحكم كرده است.
18 خداوند سلطنت خواهد كرد تا ابدالا´باد.»
19 زیرا كه اسبهای فرعون با ارابهها و سوارانش به دریا درآمدند، و خداوند آب دریا را بر ایشان برگردانید. اما بنیاسرائیل از میان دریا به خشكی رفتند.
20 و مریمِ نبیه، خواهر هارون، دف را به دست خود گرفته، و همۀ زنان از عقب وی دفها گرفته، رقص كنان بیرون آمدند.
21 پس مریم در جواب ایشان گفت: « خداوند را بسرایید، زیرا كه با جلالمظفر شده است؛ اسب و سوارش را به دریا انداخت.»
22 پس موسی اسرائیل را از بحر قلزم كوچانید، و به صحرای شور آمدند، و سه روز در صحرا میرفتند و آب نیافتند.
23 پس به مارّه رسیدند، و از آب مارّه نتوانستند نوشید زیرا كه تلخ بود. از این سبب، آن را ماره نامیدند.
24 و قوم بر موسی شكایت كرده، گفتند: «چه بنوشیم؟»
25 چون نزد خداوند استغاثه كرد، خداوند درختی بدو نشان داد، پس آن را به آب انداخت و آب شیرین گردید. و در آنجا فریضهای و شریعتی برای ایشان قرار داد، و در آنجا ایشان را امتحان كرد.
26 و گفت: «هرآینه اگر قول یهوه، خدای خود را بشنوی، و آنچه را در نظر او راست است بجا آوری، و احكام او را بشنوی، و تمامی فرایض او را نگاه داری، همانا هیچ یك از همۀ مرضهایی را كه بر مصریان آوردهام بر تو نیاورم، زیرا كه من یهوه، شفا دهندۀ تو هستم.»
27 پس به ایلیم آمدند، و در آنجا دوازده چشمۀ آب و هفتاد درخت خرما بود، و در آنجا نزد آب خیمه زدند.
خروج فصل 14
خداوند موسی را خطاب كرده،گفت:
2 «به بنیاسرائیل بگو كه برگردیده، برابر فَمُالحیروت در میان مَجْدُل و دریا اردو زنند. و در مقابل بَعَل صَفُون، در برابر آنبه كنار دریا اردو زنید.
3 و فرعون دربارۀ بنیاسرائیل خواهد گفت: در زمین گرفتار شدهاند، و صحرا آنها را محصور كرده است.
4 و دل فرعون را سخت گردانم تا ایشان را تعاقب كند، و در فرعون و تمامی لشكرش جلال خود را جلوه دهم، تا مصریان بدانند كه من یهوه هستم.» پس چنین كردند.
5 و به پادشاه مصر گفته شد كه قوم فرار كردند، و دل فرعون و بندگانش بر قوم متغیر شد، پس گفتند: «این چیست كه كردیم كه بنیاسرائیل را از بندگی خود رهایی دادیم؟»
6 پس ارابۀ خود را بیاراست، و قوم خود را با خود برداشت،
7 و ششصد ارابۀ برگزیده برداشت، و همۀ ارابههای مصر را و سرداران را بر جمیع آنها.
8 و خداوند دل فرعون، پادشاه مصر را سخت ساخت تا بنیاسرائیل را تعاقب كرد. و بنیاسرائیل به دست بلند بیرون رفتند.
9 و مصریان با تمامی اسبان و ارابههای فرعون و سوارانش و لشكرش در عقب ایشان تاخته، بدیشان دررسیدند، وقتی كه به كنار دریا نزد فمالحیروت، برابر بعل صفون فرود آمده بودند.
10 و چون فرعون نزدیك شد، بنیاسرائیل چشمان خود را بالا كرده، دیدند كه اینك مصریان از عقب ایشان میآیند. پس بنیاسرائیل سخت بترسیدند، و نزد خداوند فریاد برآوردند،
11 و به موسی گفتند: «آیا در مصر قبرها نبود كه ما را برداشتهای تا در صحرا بمیریم؟ این چیست به ما كردی كه ما را از مصر بیرون آوردی؟
12 آیا این آن سخن نیست كه به تو در مصر گفتیم كه ما را بگذار تا مصریان را خدمت كنیم؟ زیرا كه ما را خدمت مصریان بهتر است از مردن در صحرا!»
13 موسی به قوم گفت: «مترسید! بایستید و نجات خداوند را ببینید، كه امروز آن را برای شما خواهد كرد، زیرا مصریان را كه امروز دیدید تا به ابد دیگر نخواهید دید.
14 خداوند برای شما جنگ خواهد كرد و شما خاموش باشید.»
15 و خداوند به موسی گفت: «چرا نزد من فریاد میكنی؟ بنیاسرائیل را بگو كه كوچ كنند.
16 و اما تو عصای خود را برافراز و دست خود را بر دریا دراز كرده، آن را مُنْشَقّ كن، تا بنیاسرائیل از میان دریا بر خشكی راه سپر شوند.
17 و اما من اینك، دل مصریان را سخت میسازم، تا از عقب ایشان بیایند، و از فرعون و تمامی لشكر او و ارابهها و سوارانش جلال خواهم یافت.
18 و مصریان خواهند دانست كه من یهوه هستم، وقتی كه از فرعون و ارابههایش و سوارانش جلال یافته باشم.»
19 و فرشتۀ خدا كه پیش اردوی اسرائیل میرفت، حركت كرده، از عقب ایشان خرامید، و ستون ابر از پیش ایشان نقل كرده، در عقب ایشان بایستاد.
20 و میان اردوی مصریان و اردوی اسرائیل آمده، از برای آنها ابر و تاریكی میبود، و اینها را در شب روشنایی میداد كه تمامی شب نزدیك یكدیگر نیامدند.
21 پس موسی دست خود را بر دریا دراز كرد و خداوند دریا را به باد شرقی شدید، تمامی آن شب برگردانیده، دریا را خشك ساخت و آب مُنْشَقّ گردید.
22 و بنیاسرائیل در میان دریا بر خشكی میرفتند و آبها برای ایشان بر راست و چپ، دیوار بود.
23 و مصریان با تمامی اسبان و ارابهها و سواران فرعون از عقب ایشان تاخته، به میان دریا درآمدند.
24 ودر پاس سحری واقع شد كه خداوند بر اردوی مصریان از ستون آتش و ابر نظر انداخت، و اردوی مصریان را آشفته كرد.
25 و چرخهای ارابههای ایشان را بیرون كرد، تا آنها را به سنگینی برانند و مصریان گفتند: «از حضور بنیاسرائیل بگریزیم! زیرا خداوند برای ایشان با مصریان جنگ میكند.»
26 و خداوند به موسی گفت: «دست خود را بر دریا دراز كن، تا آبها بر مصریان برگردد، و بر ارابهها و سواران ایشان.»
27 پس موسی دست خود را بر دریا دراز كرد، و به وقت طلوع صبح، دریا به جریان خود برگشت، و مصریان به مقابلش گریختند، و خداوند مصریان را در میان دریا به زیر انداخت.
28 و آبها برگشته، ارابهها و سواران و تمام لشكر فرعون را كه از عقب ایشان به دریا درآمده بودند، پوشانید، كه یكی از ایشان هم باقی نماند.
29 اما بنیاسرائیل در میان دریا به خشكی رفتند، و آبها برای ایشان دیواری بود به طرف راست و به طرف چپ.
30 و در آن روز خداوند اسرائیل را از دست مصریان خلاصی داد و اسرائیل مصریان را به كنار دریا مرده دیدند.
31 و اسرائیل آن كار عظیمی را كه خداوند به مصریان كرده بود دیدند، و قوم از خداوند ترسیدند، و به خداوند و به بندۀ او موسی ایمان آوردند.
خروج فصل 13
خداوند موسی را خطاب كرده، گفت:
2 «هر نخستزادهای را كه رحم را بگشاید، در میان بنیاسرائیل، خواه از انسان خواه از بهایم، تقدیس نما؛ او از آن من است.»
3 و موسی به قوم گفت: «این روز را كه از مصر از خانۀ غلامی بیرون آمدید، یاد دارید، زیرا خداوند شما را به قوت دست از آنجا بیرون آورد، پس نان خمیر، خورده نشود.
4 این روز، در ماه اَبیب بیرون آمدید.
5 و هنگامی كه خداوند تو را به زمین كنعانیان و حتیان و اموریان و حویان و یبوسیانداخل كند، كه با پدران تو قسم خورد كه آن را به تو بدهد، زمینی كه به شیر و شهد جاری است، آنگاه این عبادت را در این ماه بجا بیاور.
6 هفت روز نان فطیر بخور، و در روز هفتمین عید خداوند است.
7 هفت روز نان فطیر خورده شود، و هیچ چیز خمیر شده نزد تو دیده نشود، و خمیر مایه نزد تو در تمامی حدودت پیدا نشود.
8 و در آن روز پسر خود را خبر داده، بگو: این است به سبب آنچه خداوند به من كرد، وقتی كه از مصر بیرون آمدم.
9 و این برای تو علامتی بر دستت خواهد بود و تذكرهای در میان دو چشمت، تا شریعت خداوند در دهانت باشد. زیرا خداوند تو را به دست قوی از مصر بیرون آورد.
10 و این فریضه را در موسمش سال به سال نگاه دار.
11 « و هنگامی كه خداوند تو را به زمین كنعانیان درآورد، چنانكه برای تو و پدرانت قسم خورد، و آن را به تو بخشد،
12 آنگاه هر چه رحم را گشاید، آن را برای خدا جدا بساز، و هر نخستزادهای از بچههای بهایم كه از آن توست، نرینهها از آن خداوند باشد.
13 و هر نخستزادۀ الاغ را به برهای فدیه بده، و اگر فدیه ندهی گردنش را بشكن، و هر نخستزادۀ انسان را از پسرانت فدیه بده.
14 و در زمان آینده چون پسرت از تو سؤال كرده، گوید كه این چیست، او را بگو، یهوه ما را به قوت دست از مصر، از خانۀ غلامی بیرون آورد.
15 و چون فرعون از رها كردن ما دل خود را سخت ساخت، واقع شد كه خداوند جمیع نخستزادگان مصر را از نخستزادۀ انسان تا نخستزادۀ بهایم كشت. بنابراین من همۀ نرینهها را كه رحم را گشایند، برای خداوند ذبحمیكنم، لیكن هر نخستزادهای از پسران خود را فدیه میدهم.
16 و این علامتی بر دستت و عصابهای در میان چشمان تو خواهد بود، زیرا خداوند ما را بقوت دست از مصر بیرون آورد.»
17 و واقع شد كه چون فرعون قوم را رها كرده بود، خدا ایشان را از راه زمین فلسطینیان رهبری نكرد، هرچند آن نزدیكتر بود. زیرا خدا گفت: «مبادا كه چون قوم جنگ بینند، پشیمان شوند و به مصر برگردند.»
18 اما خدا قوم را از راه صحرای دریای قلزم دور گردانید. پس بنیاسرائیل مسلح شده، از زمین مصر برآمدند.
19 و موسی استخوانهای یوسف را با خود برداشت، زیرا كه او بنیاسرائیل را قسم سخت داده، گفته بود: «هرآینه خدا از شما تفقد خواهد نمود و استخوانهای مرا از اینجا با خود خواهید برد.»
20 و از سُكُّوت كوچ كرده، در ایتام به كنار صحرا اردو زدند.
21 و خداوند در روز، پیش روی قوم در ستون ابر میرفت تا راه را به ایشان دلالت كند، و شبانگاه در ستون آتش، تا ایشان را روشنایی بخشد، و روز و شب راه روند.
22 و ستون ابر را در روز و ستون آتش را در شب، از پیش روی قوم برنداشت.
خروج فصل 12
خداوند موسی و هارون را در زمین مصر مخاطب ساخته، گفت:
2 «این ماه برای شما سر ماهها باشد، این اول از ماههای سال برای شماست.
3 تمامی جماعت اسرائیل را خطاب كرده، گویید كه در دهم این ماه هر یكی از ایشان برهای به حسب خانههای پدران خود بگیرند، یعنی برای هر خانه یك بره.
4 و اگر اهلخانه برای بره كم باشند، آنگاه او و همسایهاش كه مجاور خانۀ او باشد آن را به حسب شمارۀ نفوس بگیرند، یعنی هر كس موافق خوراكش بره را حساب كند.
5 برۀ شما بیعیب، نرینۀ یكساله باشد، از گوسفندان یا از بزها آن را بگیرید.
6 و آن را تا چهاردهم این ماه نگاه دارید، و تمامی انجمن جماعت بنیاسرائیل آن را در عصر ذبح كنند
7 و از خون آن بگیرند، و آن را بر هر دو قایمه، و سردر خانه كه در آن، آن را میخورند، بپاشند.
8 و گوشتش را در آن شب بخورند. به آتش بریان كرده، با نان فطیر و سبزیهای تلخ آن را بخورند.
9 و از آن هیچ خام نخورید، و نه پخته با آب، بلكه به آتش بریان شده، كلهاش و پاچههایش و اندرونش را.
10 و چیزی از آن تا صبح نگاه مدارید. و آنچه تا صبح مانده باشد، به آتش بسوزانید.
11 و آن را بدین طور بخورید: كمر شما بسته، و نعلین بر پایهای شما، و عصا در دست شما، و آن را به تعجیل بخورید، چونكه فِصَح خداوند است.
12 « و در آن شب از زمین مصر عبور خواهم كرد، و همۀ نخستزادگان زمین مصر را از انسان و بهایم خواهم زد، و بر تمامی خدایان مصر داوری خواهم كرد. من یهوه هستم.
13 و آن خون، علامتی برای شما خواهد بود، بر خانههایی كه در آنها میباشید. و چون خون را ببینم، از شما خواهم گذشت و هنگامی كه زمین مصر را میزنم، آن بلا برای هلاك شما بر شما نخواهد آمد.
14 و آن روز، شما را برای یادگاری خواهد بود، و در آن، عیدی برای خداوند نگاه دارید، و آن را به قانون ابدی، نسلاً بعد نسل عید نگاه دارید.
15 هفت روز نان فطیر خورید، در روز اول خمیرمایه را از خانههای خود بیرون كنید، زیرا هر كه از روز نخستین تا روز هفتمین چیزی خمیر شده بخورد، آن شخص از اسرائیل منقطع گردد.
16 و در روز اول، محفل مقدس، و در روز هفتم، محفل مقدس برای شما خواهد بود. در آنها هیچ كار كرده نشود جز آنچه هر كس باید بخورد؛ آن فقط در میان شما كرده شود.
17 پس عید فطیر را نگاه دارید، زیرا كه در همان روز لشكرهای شما را از زمین مصر بیرون آوردم. بنابراین، این روز را در نسلهای خود به فریضۀ ابدی نگاه دارید.
18 در ماه اول در روز چهاردهم ماه، در شام، نان فطیر بخورید، تا شام بیست و یكم ماه.
19 هفت روز خمیرمایه در خانههای شما یافت نشود، زیرا هر كه چیزی خمیر شده بخورد، آن شخص از جماعت اسرائیل منقطع گردد، خواه غریب باشد خواه بومی آن زمین.
20 هیچ چیز خمیر شده مخورید، در همۀ مساكن خود فطیر بخورید.»
21 پس موسی جمیع مشایخ اسرائیل را خوانده، بدیشان گفت: «بروید و برهای برای خود موافق خاندانهای خویش بگیرید، و فِصَح را ذبح نمایید.
22 و دستهای از زوفا گرفته، در خونی كه در طشت است فروبرید، و بر سر در و دو قایمۀ آن، از خونی كه در طشت است بزنید، و كسی از شما از در خانۀ خود تا صبح بیرون نرود.
23 زیرا خداوند عبور خواهد كرد تا مصریان را بزند و چون خون را بر سردر و دو قایمهاش بیند، همانا خداوند از در گذرد و نگذارد كه هلاك كننده به خانههای شما درآید تا شما را بزند.
24 و این امررا برای خود و پسران خود به فریضۀ ابدی نگاه دارید.
25 و هنگامی كه داخل زمینی شدید كه خداوند حسب قول خود، آن را به شما خواهد داد. آنگاه این عبادت را مَرعی دارید.
26 و چون پسران شما به شما گویند كه این عبادت شما چیست،
27 گویید این قربانی فِصَح خداوند است، كه از خانههای بنیاسرائیل در مصر عبور كرد، وقتی كه مصریان را زد و خانههای ما را خلاصی داد.» پس قوم به روی درافتاده، سجده كردند.
28 پس بنیاسرائیل رفته، آن را كردند، چنانكه خداوند به موسی و هارون امر فرموده بود، همچنان كردند.
29 و واقع شد كه در نصف شب، خداوند همۀ نخستزادگان زمین مصر را، از نخستزادۀ فرعون كه بر تخت نشسته بود تا نخستزادۀ اسیری كه در زندان بود، و همۀ نخست زادههای بهایم را زد.
30 و در آن شب فرعون و همۀ بندگانش و جمیع مصریان برخاستند و نعرۀ عظیمی در مصر برپا شد، زیرا خانهای نبود كه در آن مِیتی نباشد.
31 و موسی و هارون را در شب طلبیده، گفت: «برخیزید! و از میان قوم من بیرون شوید، هم شما و جمیع بنیاسرائیل! و رفته، خداوند را عبادت نمایید، چنانكه گفتید.
32 گلهها و رمههای خود را نیز چنانكه گفتید، برداشته، بروید و مرا نیز بركت دهید.»
33 و مصریان نیز بر قوم اِلحاح نمودند تا ایشان را بزودی از زمین روانه كنند، زیرا گفتند ما همه مردهایم.
34 و قوم، آرد سرشتۀ خود را پیشاز آنكه خمیر شود برداشتند، و تَغارهای خویش را در رختها بر دوش خود بستند.
35 و بنیاسرائیل به قول موسی عمل كرده، از مصریان آلات نقره و آلات طلا و رختها خواستند.
36 و خداوند قوم را در نظر مصریان مُكَرّم ساخت، كه هرآنچه خواستند بدیشان دادند. پس مصریان را غارت كردند.
37 و بنیاسرائیل از رعمسیس به سكوت كوچ كردند، قریبِ ششصدهزار مرد پیاده، سوای اطفال.
38 و گروهی مختلفۀ بسیار نیز همراه ایشان بیرون رفتند، و گلهها و رمهها و مواشی بسیار سنگین.
39 و از آرد سرشته، كه از مصر بیرون آورده بودند، قرصهای فطیر پختند، زیرا خمیر نشده بود، چونكه از مصر رانده شده بودند، و نتوانستند درنگ كنند، و زاد سفر نیز برای خود مهیا نكرده بودند.
40 و توقف بنیاسرائیل كه در مصر كرده بودند، چهارصد و سی سال بود.
41 و بعد از انقضای چهار صد و سی سال در همان روز به وقوع پیوست كه جمیع لشكرهای خدا از زمین مصر بیرون رفتند.
42 این است شبی كه برای خداوند باید نگاه داشت، چون ایشان را از زمین مصر بیرون آورد. این همان شب خداوند است كه بر جمیع بنیاسرائیل نسلاً بعد نسل واجب است كه آن را نگاه دارند.
43 و خداوند به موسی و هارون گفت: «این است فریضۀ فِصَح كه هیچ بیگانه از آن نخورد.
44 و اما هر غلام زرخرید، او را ختنه كن و پس آن را بخورد.
45 نزیل و مزدور آن را نخورند.
46 در یك خانه خورده شود، و چیزی از گوشتش از خانه بیرون مبر، و استخوانی از آن مشكنید.
47 تمامی جماعت بنیاسرائیل آن را نگاه بدارند.
48 و اگر غریبی نزد تو نزیل شود، و بخواهد فِصَح را برای خداوند مَرعی بدارد، تمامی ذكورانش مختون شوند، و بعد از آن نزدیك آمده، آن را نگاه دارد، و مانند بومی زمین خواهد بود؛ و اما هر نامختون از آن نخورد.
49 یك قانون خواهد بود برای اهل وطن و بجهت غریبی كه در میان شما نزیل شود.»
50 پس تمامی بنیاسرائیل این را كردند؛ چنانكه خداوند به موسی و هارون امر فرموده بود، عمل نمودند.
51 و واقع شد كه خداوند در همان روز بنیاسرائیل را با لشكرهای ایشان از زمین مصر بیرون آورد.
خروج فصل 11
خداوند به موسی گفت: «یك بلایدیگر بر فرعون و بر مصر میآورم، و بعد از آن شما را از اینجا رهایی خواهد داد، و چون شما را رها كند، البته شما را بالكلّیه از اینجا خواهد راند.
2 اكنون به گوش قوم بگو كه هر مرد از همسایۀ خود، و هر زن از همسایهاش آلات نقره و آلات طلا بخواهند.»
3 و خداوند قوم را در نظر مصریان محترم ساخت. و شخص موسی نیز در زمین مصر، در نظر بندگان فرعون و در نظر قوم، بسیار بزرگ بود.
4 و موسی گفت: « خداوند چنین میگوید: قریب به نصف شب در میان مصر بیرون خواهم آمد.
5 و هر نخستزادهای كه در زمین مصر باشد، از نخستزادۀ فرعون كه بر تختش نشسته است، تا نخستزادۀ كنیزی كه در پشت دستاس باشد، و همۀ نخستزادگان بهایم خواهند مرد.
6 و نعرۀ عظیمی در تمامی زمین مصر خواهد بود كه مثل آن نشده، و مانند آن دیگر نخواهد شد.
7 اما بر جمیع بنیاسرائیل سگی زبان خود را تیز نكند، نه بر انسان و نه بر بهایم، تا بدانید كه خداوند در میان مصریان و اسرائیلیان فرقی گذارده است.
8 و این همۀ بندگان تو به نزد من فرود آمده، و مرا تعظیم كرده، خواهند گفت: تو و تمامی قوم كه تابع تو باشند، بیرون روید! و بعد از آن بیرون خواهم رفت.» پس از حضور فرعون در شدت غضب بیرون آمد.
9 و خداوند به موسی گفت: «فرعون به شما گوش نخواهد گرفت، تا آیات من در زمین مصر زیاد شود.»
10 و موسی و هارون جمیع این آیات را به حضور فرعون ظاهر ساختند. اما خداوند دل فرعون را سخت گردانید، و بنیاسرائیل را از زمین خود رهایی نداد.
خروج فصل 10
خداوند به موسی گفت: «نزد فرعون برو زیرا كه من دل فرعون و دل بندگانش را سخت كردهام، تا این آیات خود را در میان ایشان ظاهر سازم.
2 و تا آنچه در مصر كردم و آیات خود را كه در میان ایشان ظاهر ساختم، بگوش پسرت و پسر پسرت بازگویی تا بدانید كه من یهوه هستم.»
3 پس موسی و هارون نزد فرعون آمده، به وی گفتند: «یهوه خدای عبرانیان چنین میگوید: تا به كی از تواضع كردن به حضور من ابا خواهی نمود؟ قوم مرا رها كن تا مرا عبادت كنند.
4 زیرا اگر تو از رها كردن قوم من ابا كنی، هرآینه من فردا ملخها در حدود تو فرود آورم.
5 كه روی زمین را مستور خواهند ساخت، به حدی كه زمین را نتوان دید، و تتمّۀ آنچه رَسته است كه برای شما از تگرگ باقی مانده، خواهند خورد، و هر درختی را كه برای شما در صحرا روییده است، خواهند خورد.
6 و خانۀ تو و خانههای بندگانت و خانههای همۀ مصریان را پر خواهند ساخت، به مرتبهای كه پدرانت و پدران پدرانت از روزی كه بر زمین بودهاند تا اَلیوم ندیدهاند.» پس روگردانیده، از حضور فرعون بیرون رفت.
7 آنگاه بندگان فرعون به وی گفتند: «تا به كی برای ما این مرد دامی باشد؟ این مردمان را رها كن تا یهوه، خدای خود را عبادت نمایند. مگر تابحال ندانستهای كه مصر ویران شده است؟»
8 پس موسی و هارون را نزد فرعون برگردانیدند، و او به ایشان گفت: «بروید و یهوه، خدای خود را عبادت كنید. لیكن كیستند كه میروند؟»
9 موسی گفت: «با جوانان و پیران خود خواهیم رفت، با پسران و دختران، و گوسفندان و گاوان خود خواهیم رفت، زیرا كه ما را عیدی برای خداوند است.»
10 بدیشان گفت: « خداوند با شما چنین باشد، اگر شما را با اطفال شما رهایی دهم. با حذر باشید زیرا كه بدی پیش روی شماست!
11 نه چنین! بلكه شما كه بالغ هستید رفته، خداوند را عبادت كنید، زیرا كه این است آنچه خواسته بودید.» پس ایشان را از حضور فرعون بیرون راندند.
12 و خداوند به موسی گفت: «دست خود را برای ملخها بر زمین مصر دراز كن، تا بر زمین مصر برآیند، و همۀ نباتات زمین را كه از تگرگ مانده است، بخورند.»
13 پس موسی عصای خود را برزمین مصر دراز كرد، و خداوند تمامی آن روز، و تمامی آن شب را بادی شرقی بر زمین مصر وزانید، و چون صبح شد، باد شرقی ملخها را آورد.
14 و ملخها بر تمامی زمین مصر برآمدند، و در همۀ حدود مصر نشستند، بسیار سخت كه قبل از آن چنین ملخها نبود، و بعد از آن نخواهد بود.
15 و روی تمامی زمین را پوشانیدند، كه زمین تاریك شد و همۀ نباتات زمین و همۀ میوۀ درختان را كه از تگرگ باقی مانده بود، خوردند، به حدی كه هیچ سبزی بر درخت و نبات صحرا در تمامی زمین مصر نماند.
16 آنگاه فرعون، موسی و هارون را به زودی خوانده، گفت: «به یهوه خدای شما و به شما گناه كردهام.
17 و اكنون این مرتبه فقط گناه مرا عفو فرمایید، و از یهوه خدای خود استدعا نمایید تا این موت را فقط از من برطرف نماید.»
18 پس از حضور فرعون بیرون شده، از خداوند استدعا نمود.
19 و خداوند باد غربیای بسیار سخت برگردانید، كه ملخها را برداشته، آنها را به دریای قلزم ریخت، و در تمامی حدود مصر ملخی نماند.
20 اما خداوند دل فرعون را سخت گردانید، كه بنیاسرائیل را رهایی نداد.
21 و خداوند به موسی گفت: «دست خود را به سوی آسمان برافراز، تا تاریكیای بر زمین مصر پدید آید، تاریكیای كه بتوان احساس كرد.»
22 پس موسی دست خود را به سوی آسمان برافراشت، و تاریكی غلیظ تا سه روز در تمامی زمین مصر پدید آمد
23 و یكدیگر را نمیدیدند.و تا سه روز كسی از جای خود برنخاست، لیكن برای جمیع بنیاسرائیل در مسكنهای ایشان روشنایی بود.
24 و فرعون موسی را خوانده، گفت: «بروید خداوند را عبادت كنید، فقط گلهها و رمههای شما بماند، اطفال شما نیز با شما بروند.»
25 موسی گفت: «ذبایح و قربانیهای سوختنی نیز میباید به دست ما بدهی، تا نزد یهوه، خدای خود بگذرانیم.
26 مواشی ما نیز با ما خواهد آمد، یك سُمی باقی نخواهد ماند زیرا كه از اینها برای عبادت یهوه، خدای خود میباید گرفت، و تا بدانجا نرسیم، نخواهیم دانست به چه چیز خداوند را عبادت كنیم.»
27 و خداوند ، دل فرعون را سخت گردانید كه از رهایی دادن ایشان اِبا نمود.
28 پس فرعون وی را گفت: «از حضور من برو! و با حذر باش كه روی مرا دیگر نبینی، زیرا در روزی كه مرا ببینی خواهی مرد.»
29 موسی گفت: «نیكو گفتی، روی تو را دیگر نخواهم دید.»