در آن میان، وقتی که هزاران از خلق جمع شدند، به نوعی که یکدیگر را پایمال میکردند، به شاگردان خود به سخن گفتن شروع کرد. اوّل آنکه از خمیرمایه فریسیان کهریاکاری است احتیاط کنید.
2 زیرا چیزی نهفته نیست که آشکار نشود و نه مستوری که معلوم نگردد.
3 بنابراین آنچه در تاریکی گفتهاید، در روشنایی شنیده خواهد شد و آنچه در خلوتخانه در گوش گفتهاید، بر پشتبامها ندا شود.
4 لیکن ای دوستان من، به شما میگویم از قاتلان جسم که قدرت ندارند بیشتر از این بکنند، ترسان مباشید.
5 بلکه به شما نشان میدهم که از کِه باید ترسید، از او بترسید که بعد از کشتن، قدرت دارد که به جهنّم بیفکند. بلی به شما میگویم از او بترسید.
6 آیا پنج گنجشک به دو فلس فروخته نمیشود؟ و حال آنکه یکی از آنها نزد خدا فراموش نمیشود.
7 بلکه مویهای سر شما همه شمرده شده است. پس بیم مکنید، زیرا که از چندان گنجشک بهتر هستید.
8 لیکن به شما میگویم هر که نزد مردم به من اقرار کند، پسر انسان نیز پیش فرشتگان خدا او را اقرار خواهد کرد.
9 امّا هر که مرا پیش مردم انکار کند، نزد فرشتگان خدا انکار کرده خواهد شد.
10 و هر که سخنی برخلاف پسر انسان گوید، آمرزیده شود. امّا هر که به روحالقدس کفر گوید آمرزیده نخواهد شد.
11 و چون شما را در کنایس و به نزد حکّام و دیوانیان برند، اندیشه مکنید که چگونه و به چه نوع حجّت آورید یا چه بگویید.
12 زیرا که در همان ساعت روحالقدس شما را خواهد آموخت که چه باید گفت.
13 و شخصی از آن جماعت به وی گفت، ای استاد، برادر مرا بفرما تا ارث پدر را با من تقسیمکند.
14 به وی گفت، ای مرد، کِه مرا بر شما داور یا مُقَسِّم قرار داده است؟
15 پس بدیشان گفت، زنهار از طمع بپرهیزید زیرا اگرچه اموال کسی زیاد شود، حیات او از اموالش نیست.
16 و مَثَلی برای ایشان آورده، گفت، شخصی دولتمند را از املاکش محصول وافر پیدا شد.
17 پس با خود اندیشیده، گفت، چه کنم؟ زیرا جایی که محصول خود را انبار کنم، ندارم.
18 پس گفت، چنین میکنم؛ انبارهای خود را خراب کرده، بزرگتر بنا میکنم و در آن تمامی حاصل و اموال خود را جمع خواهم کرد.
19 و نفس خود را خواهم گفت که، ای جان اموالِ فراوانِ اندوخته شده بجهت چندین سال داری. الحال بیارام و به اکل و شرب و شادی بپرداز.
20 خدا وی را گفت، ای احمق در همین شب جان تو را از تو خواهند گرفت؛ آنگاه آنچه اندوختهای، از آنِ کِه خواهد بود؟
21 همچنین است هر کسی که برای خود ذخیره کند و برای خدا دولتمند نباشد.
22 پس به شاگردان خود گفت، از این جهت به شما میگویم که اندیشه مکنید بجهت جان خود که چه بخورید و نه برای بدن که چه بپوشید.
23 جان از خوراک و بدن از پوشاک بهتر است.
24 کلاغان را ملاحظه کنید که نه زراعت میکنند و نه حصاد و نه گنجی و نه انباری دارند و خدا آنها را میپروراند. آیا شما به چند مرتبه از مرغان بهتر نیستید؟
25 و کیست از شما که به فکر بتواند ذراعی بر قامت خود افزاید.
26 پس هرگاه توانایی کوچکترین کاری را ندارید، چرا برای مابقیمیاندیشید.
27 سوسنهای چمن را بنگرید چگونه نمّو میکنند و حال آنکه نه زحمت میکشند و نه میریسند، امّا به شما میگویم که سلیمان با همهٔ جلالش مثل یکی از اینها پوشیده نبود.
28 پس هرگاه خدا علفی را که امروز در صحرا است و فردا در تنور افکنده میشود چنین میپوشاند، چقدر بیشتر شما را ای سست ایمانان.
29 پس شما طالب مباشید که چه بخورید یا چه بیاشامید و مضطرب مشوید.
30 زیرا که امّتهای جهان، همهٔ این چیزها را میطلبند، لیکن پدر شما میداند که به این چیزها احتیاج دارید.
31 بلکه ملکوت خدا را طلب کنید که جمیع این چیزها برای شما افزوده خواهد شد.
32 ترسان مباشید ای گله کوچک، زیرا که مَرْضیِّ پدر شما است که ملکوت را به شما عطا فرماید.
33 آنچه دارید بفروشید و صدقه دهید و کیسهها بسازید که کهنه نشود و گنجی را که تلف نشود، در آسمان جایی که دزد نزدیک نیاید و بید تباه نسازد.
34 زیرا جایی که خزانه شما است، دل شما نیز در آنجا میباشد.
35 کمرهای خود را بسته، چراغهای خود را افروخته بدارید.
36 و شما مانند کسانی باشید که انتظار آقای خود را میکشند که چه وقت از عروسی مراجعت کند تا هروقت آید و در را بکوبد، بیدرنگ برای او بازکنند.
37 خوشابحال آن غلامان که آقای ایشان چون آید، ایشان را بیدار یابد. هر آینه به شما میگویم که کمر خود را بسته،ایشان را خواهد نشانید و پیش آمده، ایشان را خدمت خواهد کرد.
38 و اگر در پاس دوّم یا سوّم از شب بیاید و ایشان را چنین یابد، خوشا بحال آن غلامان.
39 امّا این را بدانید که اگر صاحبخانه میدانست که دزد در چه ساعت میآید، بیدار میماند و نمیگذاشت که به خانهاش نقب زنند.
40 پس شما نیز مستعّد باشید، زیرا در ساعتی که گمان نمیبرید پسر انسان میآید.
41 پطرس به وی گفت، ای خداوند، آیا این مثل را برای ما زدی یا بجهت همه.
42 خداوند گفت، پس کیست آن ناظر امین و دانا که مولای او وی را بر سایر خدّام خود گماشته باشد تا آذوقه را در وقتش به ایشان تقسیم کند.
43 خوشابحال آن غلام که آقایش چون آید، او را در چنین کار مشغول یابد.
44 هرآینه به شما میگویم که او را بر همهٔ مایملک خود خواهد گماشت.
45 لیکن اگر آن غلام در خاطر خود گوید، آمدن آقایم به طول میانجامد و به زدن غلامان و کنیزان و به خوردن و نوشیدن و میگساریدن شروع کند،
46 هرآینه مولای آن غلام آید، در روزی که منتظر او نباشد و در ساعتی که او نداند و او را دو پاره کرده، نصیبش را با خیانتکاران قرار دهد.
47 امّا آن غلامی که ارادهٔ مولای خویش را دانست و خود را مُهیّا نساخت تا به ارادهٔ او عمل نماید، تازیانه بسیار خواهد خورد.
48 امّا آنکه نادانسته کارهای شایسته ضرب کند، تازیانه کم خواهد خورد. و به هر کسی که عطا زیاده شود، از وی مطالبه زیادتر گردد و نزد هر که امانت بیشتر نهند، از او بازخواست زیادتر خواهند کرد.
49 من آمدم تا آتشی در زمین افروزم، پس چه میخواهم اگر الآن در گرفته است.
50 امّا مرا تعمیدی است که بیابم و چه بسیار در تنگی هستم، تا وقتی که آن بسر آید.
51 آیا گمان میبرید که من آمدهام تا سلامتی بر زمین بخشم؟ نی بلکه به شما میگویم تفریق را.
52 زیرا بعد از این پنج نفر که در یک خانه باشند، دو از سه و سه از دو جدا خواهند شد؛
53 پدر از پسر و پسر از پدر و مادر از دختر و دختر از مادر و خارسو از عروس و عروس از خارسو مفارقت خواهند نمود.
54 آنگاه باز به آن جماعت گفت، هنگامی که ابری بینید که از مغرب پدید آید، بیتأمّل میگویید باران میآید و چنین میشود.
55 و چون دیدید که باد جنوبی میوزد، میگویید گرما خواهد شد و میشود.
56 ای ریاکاران، میتوانید صورت زمین و آسمان را تمیز دهید، پس چگونه این زمان را نمیشناسید؟
57 و چرا از خود به انصاف حکم نمیکنید؟
58 و هنگامی که با مدّعی خود نزد حاکم میروی، در راه سعی کن که از او برهی، مبادا تو را نزد قاضی بکشد و قاضی تو را به سرهنگ سپارد و سرهنگ تو را به زندان افکند.
59 تو را میگویم تا فلس آخر را ادا نکنی، از آنجا هرگز بیرون نخواهی آمد.
بایگانی برچسب: s
لوقا ۱۱
ما تعلیم نما، چنانکه یحیی شاگردان خود را بیاموخت.
2 بدیشان گفت، هرگاه دعا کنید، گویید، ای پدر ما که در آسمانی، نام تو مقدّس باد. ملکوت تو بیاید. ارادهٔ تو چنانکه در آسمان است، در زمین نیز کرده شود.
3 نان کفاف ما را روز به روز به ما بده.
4 و گناهان ما را ببخش زیرا که ما نیز هرقرضدار خود را میبخشیم. و ما را در آزمایش میاور، بلکه ما را از شریر رهایی ده.
5 و بدیشان گفت، کیست از شما که دوستی داشته باشد و نصف شب نزد وی آمده، بگوید، ای دوست سه قُرص نان به من قَرْض ده،
6 چونکه یکی از دوستان من از سفر بر من وارد شده و چیزی ندارم که پیش او گذارم.
7 پس او از اندرون در جواب گوید، مرا زحمت مده، زیرا که الآن در بسته است و بچههای من در رختخواب با من خفتهاند، نمیتوانم برخاست تا به تو دهم.
8 به شما میگویم هر چند به علّت دوستی برنخیزد تا بدو دهد، لیکن بجهت لجاجت خواهد برخاست و هر آنچه حاجت دارد، بدو خواهد داد.
9 و من به شما میگویم سؤال کنید که به شما داده خواهد شد. بطلبید که خواهید یافت. بکوبید که برای شما بازکرده خواهد شد.
10 زیرا هر که سؤال کند، یابد و هر که بطلبد، خواهد یافت و هرکه کوبد، برای او باز کرده خواهد شد.
11 و کیست از شما که پدر باشد و پسرش از او نان خواهد، سنگی بدو دهد؟ یا اگر ماهی خواهد، به عوض ماهی ماری بدو بخشد؟
12 یا اگر تخممرغی بخواهد، عقربی بدو عطا کند؟
13 پس اگر شما با آنکه شریر هستید، میدانید چیزهای نیکو را به اولاد خود باید داد، چند مرتبه زیادتر پدر آسمانی شما روحالقدس را خواهد داد به هر که از او سؤال کند.
14 و دیوی را که گنگ بود بیرون میکرد و چون دیو بیرون شد، گنگ گویا گردید و مردمتعجّب نمودند.
15 لیکن بعضی از ایشان گفتند که دیوها را به یاری بعلزبول رئیس دیوها بیرون میکند.
16 و دیگران از روی امتحان آیتی آسمانی از او طلب نمودند.
17 پس او خیالات ایشان را درک کرده، بدیشان گفت، هر مملکتی که برخلاف خود منقسم شود، تباه گردد و خانهای که بر خانه منقسم شود، منهدم گردد.
18 پس شیطان نیز اگر به ضدّ خود منقسم شود، سلطنت او چگونه پایدار بماند. زیرا میگویید که من به اعانت بعلزبول دیوها را بیرون میکنم.
19 پس اگر من دیوها را به وساطت بعلزبول بیرون میکنم، پسران شما به وساطت کِه آنها را بیرون میکنند؟ از اینجهت ایشان داوران بر شما خواهند بود.
20 لیکن هرگاه به انگشت خدا دیوها را بیرون میکنم، هرآینه ملکوت خدا ناگهان بر شما آمده است.
21 وقتی که مرد زورآور سلاح پوشیده، خانهٔ خود را نگاه دارد، اموال او محفوظ میباشد.
22 امّا چون شخصی زورآورتر از او آید، بر او غلبه یافته، همهٔ اسلحهٔ او را که بدان اعتماد میداشت، از او میگیرد و اموال او را تقسیم میکند.
23 کسی که با من نیست، برخلاف من است و آنکه با من جمع نمیکند، پراکنده میسازد.
24 چون روح پلید از انسان بیرون آید، به مکانهای بیآب بطلب آرامی گردش میکند و چون نیافت، میگوید به خانهٔ خود که از آن بیرون آمدم برمیگردم.
25 پس چون آید، آن را جاروب کرده شده و آراسته میبیند.
26 آنگاه میرود و هفت روح دیگر، شریرتر از خود برداشته داخلشده در آنجا ساکن میگردد و اواخر آن شخص از اوائلش بدتر میشود.
27 چون او این سخنان را میگفت، زنی از آن میان به آواز بلند وی را گفت، خوشابحال آن رَحِمی که تو را حمل کرد و پستانهایی که مکیدی.
28 لیکن او گفت، بلکه خوشابحال آنانی که کلام خدا را میشنوند و آن را حفظ میکنند.
29 و هنگامی که مردم بر او ازدحام مینمودند، سخن گفتن آغاز کرد که اینان فرقهای شریرند که آیتی طلب میکنند و آیتی بدیشان عطا نخواهد شد، جز آیت یونس نبی.
30 زیرا چنانکه یونس برای اهل نینوا آیت شد، همچنین پسر انسان نیز برای این فرقه خواهد بود.
31 ملِکه جنوب در روز داوری با مردم این فرقه برخاسته، بر ایشان حکم خواهد کرد زیرا که از اقصای زمین آمد تا حکمت سلیمان را بشنود و اینک، در اینجا کسی بزرگتر از سلیمان است.
32 مردم نینوا در روز داوری با این طبقه برخاسته، بر ایشان حکم خواهند کرد زیرا که به موعظه یونس توبه کردند و اینک، در اینجا کسی بزرگتر از یونس است.
33 و هیچکس چراغی نمیافروزد تا آن را در پنهانی یا زیر پیمانهای بگذارد، بلکه بر چراغدان، تا هر که داخل شود روشنی را بیند.
34 چراغ بدن چشم است، پس مادامی که چشم تو بسیط است،تمامی جسدت نیز روشن است و لیکن اگر فاسد باشد، جسد تو نیز تاریک بُوَد.
35 پس باحذر باش مبادا نوری که در تو است، ظلمت باشد.
36 بنابراین، هرگاه تمامی جسم تو روشن باشد و ذرّهای ظلمت نداشته باشد، همهاش روشن خواهد بود، مثل وقتی که چراغ به تابش خود، تو را روشنایی میدهد.
37 و هنگامی که سخن میگفت، یکی از فریسیان از او وعده خواست که در خانهٔ او چاشت بخورد. پس داخل شده بنشست.
38 امّا فریسی چون دید که پیش از چاشت دست نشُست، تعجّب نمود.
39 خداوند وی را گفت، همانا شما ای فریسیان، بیرونِ پیاله و بشقاب را طاهر میسازید ولی درون شما پُر از حرص و خباثت است.
40 ای احمقان آیا او که بیرون را آفرید، اندرون را نیز نیافرید؟
41 بلکه از آنچه دارید، صدقه دهید که اینک، همهچیز برای شما طاهر خواهد گشت.
42 وای بر شما ای فریسیان که ده یک از نعناع و سُداب و هر قسم سبزی را میدهید و از دادرسی و محبّت خدا تجاوز مینمایید؛ اینها را میباید بجا آورید و آنها را نیز ترک نکنید.
43 وای بر شما ای فریسیان که صدر کنایس و سلام در بازارها را دوست میدارید.
44 وای بر شما ای کاتبان و فریسیان ریاکار زیرا که مانند قبرهای پنهان شده هستید که مردم بر آنها راه میروند و نمیدانند.
45 آنگاه یکی از فقها جواب داده، گفت، ایمعلّم، بدین سخنان ما را نیز سرزنش میکنی؟
46 گفت وای بر شما نیز ای فقها زیرا که بارهای گران را بر مردم مینهید و خود بر آن بارها، یک انگشت خود را نمیگذارید.
47 وای بر شما زیرا که مقابر انبیا را بنا میکنید و پدران شما ایشان را کشتند.
48 پس به کارهای پدران خود شهادت میدهید و از آنها راضی هستید، زیرا آنها ایشان را کشتند و شما قبرهای ایشان را میسازید.
49 از این رو حکمت خدا نیز فرموده است که به سوی ایشان انبیا و رسولان میفرستم و بعضی از ایشان را خواهند کشت و بر بعضی جفا خواهند کرد،
50 تا انتقام خون جمیع انبیا که از بنای عالم ریخته شد از این طبقه گرفته شود.
51 از خون هابیل تا خون زکریّا که در میان مذبح و هیکل کشته شد. بلی به شما میگویم که از این فرقه بازخواست خواهد شد.
52 وای بر شما ای فقها، زیرا کلید معرفت را برداشتهاید که خود داخل نمیشوید و داخل شوندگان را هم مانع میشوید.
53 و چون او این سخنان را بدیشان میگفت، کاتبان و فریسیان با او به شدّت درآویختند و در مطالب بسیار سؤالها از او میکردند.
54 و در کمین او میبودند تا نکتهای از زبان او گرفته، مدّعی او بشوند.
لوقا ۱۰
شهری و موضعی که خود عزیمت آن داشت، فرستاد.
2 پس بدیشان گفت، حصاد بسیار است و عمله کم. پس از صاحب حصاد درخواست کنید تا عملههابرای حصاد خود بیرون نماید.
3 بروید، اینک، من شما را چون برهها در میان گرگان میفرستم.
4 و کیسه و توشهدان و کفشها با خود برمدارید و هیچکس را در راه سلام منمایید،
5 و در هر خانهای که داخل شوید، اوّل گویید سلام بر این خانه باد.
6 پس هرگاه ابن الّسلام در آن خانه باشد، سلام شما بر آن قرار گیرد والاّ به سوی شما راجع شود.
7 و در آن خانه توقّف نمایید و از آنچه دارند بخورید و بیاشامید، زیرا که مزدور مستحّق اجرت خود است و از خانه به خانه نقل مکنید.
8 و در هر شهری که رفتید و شما را پذیرفتند، از آنچه پیش شما گذارند بخورید.
9 و مریضان آنجا را شفا دهید و بدیشان گویید ملکوت خدا به شما نزدیک شده است.
10 لیکن در هر شهری که رفتید و شما را قبول نکردند، به کوچههای آن شهر بیرون شده بگویید،
11 حتّی خاکی که از شهر شما بر ما نشسته است، بر شما میافشانیم. لیکن این را بدانید که ملکوت خدا به شما نزدیک شده است.
12 و به شما میگویم که حالت سدوم در آن روز، از حالت آن شهر سهلتر خواهد بود.
13 وای بر تو ای خورَزین؛ وای بر تو ای بیتصیدا، زیرا اگر معجزاتی که در شما ظاهر شد در صور و صیدون ظاهر میشد، هرآینه مدّتی در پلاس و خاکستر نشسته، توبه میکردند.
14 لیکن حالت صور و صیدون در روز جزا، از حال شما آسانتر خواهد بود.
15 و تو ای کفرناحوم که سر به آسمان افراشتهای، تا به جهنّم سرنگون خواهی شد.
16 آنکه شما را شنود، مرا شنیده و کسی که شما را حقیر شمارد، مرا حقیر شمرده و هر که مرا حقیر شمارد، فرستنده مرا حقیر شمرده باشد.
17 پس آن هفتاد نفر با خرّمی برگشته، گفتند، ای خداوند، دیوها هم به اسم تو اطاعت ما میکنند.
18 بدیشان گفت، من شیطان را دیدم که چون برق از آسمان میافتد.
19 اینک، شما را قوّت میبخشم که ماران و عقربها و تمامی قوّت دشمن را پایمال کنید و چیزی به شما ضرر هرگز نخواهد رسانید.
20 ولی از این شادی مکنید که ارواح اطاعت شما میکنند بلکه بیشتر شاد باشید که نامهای شما در آسمان مرقوم است.
21 در همان ساعت، عیسی در روح وجد نموده گفت، ای پدر مالک آسمان و زمین، تو را سپاس میکنم که این امور را از دانایان و خردمندان مخفی داشتی و بر کودکان مکشوف ساختی. بلی ای پدر، چونکه همچنین منظور نظر تو افتاد.
22 و به سوی شاگردان خود توجّه نموده گفت، همهچیز را پدر به من سپرده است. و هیچکس نمیشناسد که پسر کیست، جز پدر و نه که پدر کیست، غیر از پسر و هر که پسر بخواهد برای او مکشوف سازد.
23 و در خلوت به شاگردان خود التفات فرموده، گفت، خوشابحال چشمانی که آنچه شما میبینید، میبینند.
24 زیرا به شما میگویم بسا انبیا و پادشاهان میخواستند آنچه شما میبینید، بنگرند و ندیدند و آنچه شما میشنوید، بشنوند و نشنیدند.
25 ناگاه یکی از فقها برخاسته، از روی امتحان به وی گفت، ای استاد چه کنم تا وارث حیات جاودانی گردم؟
26 به وی گفت، در تورات چه نوشته شده است و چگونه میخوانی؟
27 جواب داده، گفت، اینکه خداوند خدای خود را به تمام دل و تمام نفس و تمام توانایی و تمام فکر خود محبّت نما و همسایهٔ خود را مثل نفس خود.
28 گفت، نیکو جواب گفتی. چنین بکن که خواهی زیست.
29 لیکن او چون خواست خود را عادل نماید، به عیسی گفت، و همسایهٔ من کیست؟
30 عیسی در جواب وی گفت، مردی که از اورشلیم به سوی اریحا میرفت، به دستهای دزدان افتاد و او را برهنه کرده، مجروح ساختند و او را نیم مرده واگذارده، برفتند.
31 اتّفاقاً کاهنی از آن راه میآمد، چون او را بدید از کناره دیگر رفت.
32 همچنین شخصی لاوی نیز از آنجا عبور کرده، نزدیک آمد و بر او نگریسته از کناره دیگر برفت.
33 لیکن شخصی سامری که مسافر بود، نزد وی آمده، چون او را بدید، دلش بر وی بسوخت.
34 پس پیش آمده، بر زخمهای او روغن و شراب ریخته، آنها را بست واو را بر مرکب خود سوار کرده، به کاروانسرایی رسانید و خدمت او کرد.
35 بامدادان چون روانه میشد، دو دینار درآورده، به سرایدار داد و بدو گفت این شخص را متوجّه باش و آنچه بیش از این خرج کنی، در حین مراجعت به تو دهم.
36 پس به نظر تو کدام یک از این سه نفر همسایه بود با آن شخص که به دست دزدان افتاد؟
37 گفت، آنکه بر او رحمت کرد. عیسی وی را گفت، برو و تو نیز همچنان کن.
38 و هنگامی که میرفتند، او وارد بلدی شد و زنی که مرتاه نام داشت، او را به خانهٔ خود پذیرفت.
39 و او را خواهری مریم نام بود که نزد پایهای عیسی نشسته، کلام او را میشنید.
40 امّا مرتاه بجهت زیادتی خدمت مضطرب میبود. پس نزدیک آمده، گفت، ای خداوند، آیا تو را باکی نیست که خواهرم مرا واگذارد که تنها خدمت کنم؟ او را بفرما تا مرا یاری کند.
41 عیسی در جواب وی گفت، ای مرتاه، ای مرتاه، تو در چیزهای بسیار اندیشه و اضطراب داری.
42 لیکن یک چیز لازم است و مریم آن نصیب خوب را اختیار کرده است که از او گرفته نخواهد شد.
لوقا ۹
س دوازده شاگرد خود را طلبیده، به ایشان قوّت و قدرت بر جمیع دیوها و شفا دادن امراض عطا فرمود.
2 و ایشان را فرستاد تا به ملکوت خدا موعظه کنند و مریضان را صحّت بخشند.
3 و بدیشان گفت، هیچ چیز بجهت راه برمدارید، نه عصا و نه توشهدان و نه نان و نه پول و نه برای یک نفر دو جامه.
4 و به هرخانهای که داخل شوید، همان جا بمانید تا از آن موضع روانه شوید.
5 و هر که شما را نپذیرد، وقتی که از آن شهر بیرون شوید، خاک پایهای خود را نیز بیفشانید تا بر ایشان شهادتی شود.
6 پس بیرون شده، در دهات میگشتند و بشارت میدادند و در هرجا صحّت میبخشیدند.
7 امّا هیرودیسِ تیترارک، چون خبر تمام این وقایع را شنید، مضطرب شد زیرا بعضی میگفتند که یحیی از مردگان برخاسته است،
8 و بعضی که الیاس ظاهر شده و دیگران، که یکی از انبیای پیشین برخاسته است.
9 امّا هیرودیس گفت سر یحیی را از تنش من جدا کردم. ولی این کیست که دربارهٔ او چنین خبر میشنوم؟ و طالب ملاقات وی میبود.
10 و چون رسولان مراجعت کردند، آنچه کرده بودند بدو بازگفتند. پس ایشان را برداشته به ویرانهای نزدیک شهری که بیت صیدا نام داشت به خلوت رفت.
11 امّا گروهی بسیار اطّلاع یافته، در عقب وی شتافتند. پس ایشان را پذیرفته، ایشان را از ملکوت خدا اعلام مینمود و هر که احتیاج به معالجه میداشت، صحّت میبخشید.
12 و چون روز رو به زوال نهاد، آن دوازده نزد وی آمده، گفتند، مردم را مرخّص فرما تا به دهات و اراضی این حوالی رفته، منزل و خوراک برای خویشتن پیدا نمایند، زیرا که در اینجا در صحرا میباشیم.
13 او بدیشان گفت، شما ایشان را غذا دهید. گفتند، ما را جز پنج نان و دو ماهی نیست مگر برویم و بجهت جمیع این گروه غذا بخریم!
14 زیرا قریب به پنجهزار مرد بودند. پس به شاگردان خود گفت که، ایشان را پنجاه پنجاه، دسته دسته، بنشانند.
15 ایشان همچنین کرده، همه را نشانیدند.
16 پس آن پنج نان و دو ماهی را گرفته، به سوی آسمان نگریست و آنها را برکت داده، پاره نمود و به شاگردان خود داد تا پیش مردم گذارند.
17 پس همه خورده سیر شدند و دوازده سبد پر از پارههای باقیمانده برداشتند.
18 و هنگامی که او به تنهایی دعا میکرد و شاگردانش همراه او بودند، از ایشان پرسیده،گفت، مردم مرا کِه میدانند؟
19 در جواب گفتند، یحیی تعمیددهنده و بعضی الیاس و دیگران میگویند که یکی از انبیای پیشین برخاسته است.
20 بدیشان گفت، شما مرا کِه میدانید؟ پطرس در جواب گفت، مسیح خدا.
21 پس ایشان را قدغن بلیغ فرمود که هیچکس را از این اطّلاع مدهید.
22 و گفت، لازم است که پسر انسان زحمت بسیار بیند و از مشایخ و رؤسای کهنه و کاتبان ردّ شده، کشته شود و روز سوم برخیزد.
23 پس به همه گفت، اگر کسی بخواهد مرا پیروی کند میباید نفس خود را انکار نموده، صلیب خود را هر روزه بردارد و مرا متابعت کند.
24 زیرا هر که بخواهد جان خود را خلاصی دهد آن را هلاک سازد و هر کس جان خود را بجهت من تلف کرد، آن را نجات خواهد داد.
25 زیرا انسان را چه فایده دارد که تمام جهان را ببرد و نفس خود را بر باد دهد یا آن را زیان رساند.
26 زیرا هر که از من و کلام من عار دارد، پسر انسان نیز وقتی که در جلال خود و جلال پدر و ملائکه مقدّسه آید، از او عار خواهد داشت.
27 لیکن هرآینه به شما میگویم که بعضی از حاضرین در اینجا هستند که تا ملکوت خدا را نبینند ذائقهٔموت را نخواهند چشید.
28 و از این کلام قریب به هشت روز گذشته بود که پطرس و یوحنّا و یعقوب را برداشته، بر فراز کوهی برآمد تا دعا کند.
29 و چون دعا میکرد، هیأتِ چهره او متبّدل گشت و لباس او سفید و درخشان شد.
30 که ناگاه دو مرد، یعنی موسی و الیاس با وی ملاقات کردند.
31 و به هیأت جلالی ظاهر شده، دربارهٔ رحلت او که میبایست به زودی در اورشلیم واقع شود، گفتگو میکردند.
32 امّا پطرس و رفقایش را خواب در ربود. پس بیدار شده، جلال او و آن دو مرد را که با وی بودند، دیدند.
33 و چون آن دو نفر از او جدا میشدند، پطرس به عیسی گفت که، ای استاد، بودن ما در اینجا خوب است. پس سه سایبان بسازیم یکی برای تو و یکی برای موسی و دیگری برای الیاس. زیرا که نمیدانست چه میگفت.
34 و این سخن هنوز بر زبانش میبود که ناگاه ابری پدیدار شده، بر ایشان سایه افکند و چون داخل ابر میشدند، ترسان گردیدند.
35 آنگاه صدایی از ابر برآمد که این است پسر حبیبِ من، او را بشنوید.
36 و چون این آواز رسید، عیسی را تنها یافتند و ایشان ساکت ماندند و از آنچه دیده بودند، هیچکس را در آن ایّام خبر ندادند.
37 و در روز بعد چون ایشان از کوه به زیر آمدند، گروهی بسیار او را استقبال نمودند.
38 که ناگاه مردی از آن میان فریادکنان گفت، ای استاد به تو التماس میکنم که بر پسر من لطف فرمایی زیرا یگانه من است.
39 که ناگاه روحی او را میگیرد و دفعهًٔ صیحه میزند و کف کرده مصروع میشود و او را فشرده، به دشواری رها میکند.
40 و از شاگردانت درخواست کردم که او را بیرون کنند نتوانستند.
41 عیسی در جواب گفت، ای فرقه بیایمانِ کج رَوِش، تا کی با شما باشم و متحمّل شما گردم؟ پسر خود را اینجا بیاور!
42 و چون او میآمد، دیو او را دریده، مصروع نمود. امّا عیسی آن روح خبیث را نهیب داده، طفل را شفا بخشید و به پدرش سپرد.
43 و همه از بزرگی خدا متحیّر شدند و وقتی که همه از تمام اعمال عیسی متعجّب شدند، به شاگردان خود گفت،
44 این سخنان را در گوشهای خود فراگیرید زیرا که پسر انسان به دستهای مردم تسلیم خواهد شد.
45 ولی این سخن را درک نکردند و از ایشان مخفی داشته شد که آن را نفهمند و ترسیدند که آن را از وی بپرسند.
46 و در میان ایشان مباحثه شد که کدام یک از ما بزرگتر است؟
47 عیسی خیال دل ایشان را ملتفت شده، طفلی بگرفت و او را نزد خود برپا داشت
48 و به ایشان گفت، هر که این طفل را به نام من قبول کند، مرا قبول کرده باشد و هر که مرا پذیرد، فرستنده مرا پذیرفته باشد. زیرا هر که از جمیع شما کوچکتر باشد، همان بزرگ خواهد بود.
49 یوحنّا جواب داده گفت، ای استاد شخصی را دیدیم که به نام تو دیوها را اخراج میکند و او را منع نمودیم، از آن رو که پیروی ما نمیکند.
50 عیسی بدو گفت، او را ممانعت مکنید زیرا هر که ضدّ شما نیست با شماست.
51 و چون روزهای صعود او نزدیک میشد، روی خود را به عزم ثابت به سوی اورشلیم نهاد.
52 پس رسولان پیش از خود فرستاده، ایشان رفته به بلدی از بلاد سامریان وارد گشتند تا برای او تدارک بینند.
53 امّا او را جای ندادند از آن رو که عازم اورشلیم میبود.
54 و چون شاگردان او، یعقوب و یوحنّا این را دیدند گفتند، ای خداوندآیا میخواهی بگوییم که آتش از آسمان باریده، اینها را فرو گیرد چنانکه الیاس نیز کرد؟
55 آنگاه روی گردانیده بدیشان گفت، نمیدانید که شما از کدام نوع روح هستید.
56 زیرا که پسر انسان نیامده است تا جان مردم را هلاک سازد بلکه تا نجات دهد. پس به قریهای دیگر رفتند.
57 و هنگامی که ایشان میرفتند، در اثنای راه شخصی بدو گفت، خداوندا، هر جا روی تو را متابعت کنم.
58 عیسی به وی گفت، روباهان را سوراخها است و مرغان هوا را آشیانهها، لیکن پسر انسان را جای سر نهادن نیست.
59 و به دیگری گفت، از عقب من بیا. گفت، خداوندا اوّل مرا رخصت ده تا بروم پدر خود را دفن کنم.
60 عیسی وی را گفت، بگذار مردگان مردگان خود را دفن کنند. امّا تو برو و به ملکوت خدا موعظه کن.
61 و کسی دیگر گفت، خداوندا تو را پیروی میکنم لیکن اوّل رخصت ده تا اهل خانهٔ خود را وداع نمایم.
62 عیسی وی را گفت، کسی که دست را به شخم زدن دراز کرده، از پشت سر نظر کند، شایستهٔ ملکوت خدا نمیباشد.
لوقا ۷
چون همهٔ سخنان خود را به سمع خلق به اتمام رسانید، وارد کفرناحوم شد.
2 و یوزباشی را غلامی که عزیز او بود، مریض و مشرف بر موت بود.
3 چون خبر عیسی را شنید، مشایخ یهود را نزد وی فرستاده از او خواهش کرد که آمده، غلام او را شفا بخشد.
4 ایشان نزد عیسی آمده، به الحاح نزد او التماس کرده، گفتند، مستحقّ است که این احسان را برایش بجا آوری.
5 زیرا قوم ما را دوست میدارد و خود برای ما کنیسه را ساخت.
6 پس عیسی با ایشان روانه شد و چون نزدیک به خانه رسید، یوزباشی چند نفر از دوستان خود را نزد او فرستاده، بدو گفت، خداوندا، زحمت مکش زیرا لایق آن نیستم که زیر سقف من درآیی.
7 و از این سبب خود را لایق آن ندانستم که نزد تو آیم، بلکه سخنی بگو تا بندهٔ من صحیح شود.
8 زیرا که من نیز شخصی هستم زیر حکم و لشکریان زیر دست خود دارم. چون به یکی گویم برو، میرود و به دیگری بیا، میآید و به غلام خود این را بکن، میکند.
9 چون عیسی این را شنید، تعجّب نموده به سوی آن جماعتی که ازعقب او میآمدند روی گردانیده، گفت، به شما میگویم چنین ایمانی، در اسرائیل هم نیافتهام.
10 پس فرستادگان به خانه برگشته، آن غلام بیمار را صحیح یافتند.
11 و دو روز بعد به شهری مسمّیٰ به نائین میرفت و بسیاری از شاگردان او و گروهی عظیم، همراهش میرفتند.
12 چون نزدیک به دروازه شهر رسید، ناگاه میّتی را که پسر یگانه بیوه زنی بود میبردند و انبوهی کثیر از اهل شهر، با وی میآمدند.
13 چون خداوند او را دید، دلش بر او بسوخت و به وی گفت، گریان مباش.
14 و نزدیک آمده، تابوت را لمس نمود و حاملان آن بایستادند. پس گفت، ای جوان، تو را میگویم برخیز.
15 در ساعت آن مرده راست بنشست و سخن گفتن آغاز کرد و او را به مادرش سپرد.
16 پس خوف همه را فراگرفت و خدا را تمجیدکنان میگفتند که نبیای بزرگ در میان ما مبعوث شده و خدا از قوم خود تفقّد نموده است.
17 پس این خبر دربارهٔ او در تمام یهودیّه و جمیع آن مرز و بوم منتشر شد.
18 و شاگردان یحیی او را از جمیع این وقایع مطّلع ساختند.
19 پس یحیی دو نفر از شاگردان خود را طلبیده، نزد عیسی فرستاده، عرض نمود که آیا تو آن آینده هستی یا منتظر دیگری باشیم؟
20 آن دو نفر نزد وی آمده، گفتند، یحیی تعمیددهنده ما را نزد تو فرستاده، میگوید آیا تو آن آینده هستی یا منتظر دیگریباشیم.
21 در همان ساعت، بسیاری را از مرضها و بلایا و ارواح پلید شفا داد و کوران بسیاری را بینایی بخشید.
22 عیسی در جواب ایشان گفت، بروید و یحیی را از آنچه دیده و شنیدهاید خبر دهید که کوران، بینا و لنگان خرامان و ابرصان طاهر و کرّان، شنوا و مردگان، زنده میگردند و به فقرا بشارت داده میشود.
23 و خوشابحال کسی که در من لغزش نخورد.
24 و چون فرستادگان یحیی رفته بودند، دربارهٔ یحیی بدان جماعت آغاز سخن نهاد که برای دیدن چه چیز به صحرا بیرون رفته بودید، آیا نییی را که از باد در جنبش است؟
25 بلکه بجهت دیدن چه بیرون رفتید، آیا کسی را که به لباس نرم ملبّس باشد؟ اینک، آنانی که لباس فاخر میپوشند و عیّاشی میکنند، در قصرهای سلاطین هستند.
26 پس برای دیدن چه رفته بودید، آیا نبیای را؟ بلی به شما میگویم کسی را که از نبی هم بزرگتر است.
27 زیرا این است آنکه دربارهٔ وی مکتوب است، اینک، من رسول خود را پیش روی تو میفرستم تا راه تو را پیش تو مهیّا سازد.
28 زیرا که شما را میگویم از اولاد زنان نبیای بزرگتر از یحیی تعمیددهنده نیست، لیکن آنکه در ملکوت خدا کوچکتر است از وی بزرگتر است.
29 و تمام قوم و باجگیران چون شنیدند، خدا را تمجید کردند زیرا که تعمید از یحیی یافته بودند.
30 لیکن فریسیان و فقها ارادهٔ خدا را از خود ردّ نمودند زیرا که از وی تعمید نیافته بودند.
31 آنگاه خداوند گفت، مردمان این طبقه را به چه تشبیه کنم و مانند چه میباشند؟
32 اطفالی رامیمانند که در بازارها نشسته، یکدیگر را صدا زده میگویند، برای شما نواختیم رقص نکردید و نوحهگری کردیم گریه ننمودید.
33 زیرا که یحیی تعمیددهنده آمد که نه نان میخورد و نه شراب میآشامید، میگویید دیو دارد.
34 پسر انسان آمد که میخورد و میآشامد، میگویید، اینک، مردی است پُرخور و بادهپرست و دوست باجگیران و گناهکاران.
35 امّا حکمت از جمیع فرزندان خود مَصَدَّق میشود.
36 و یکی از فریسیان از او وعده خواست که با او غذا خورَد. پس به خانهٔ فریسی درآمده بنشست.
37 که ناگاه زنی که در آن شهر گناهکار بود، چون شنید که در خانهٔ فریسی به غذا نشسته است، شیشهای از عطر آورده،
38 در پشت سر او نزد پایهایش گریان بایستاد و شروع کرد به شستن پایهای او به اشک خود و خشکانیدن آنها به موی سر خود و پایهای وی را بوسیده آنها را به عطر تدهین کرد.
39 چون فریسیای که از او وعده خواسته بود این را بدید، با خود میگفت که، این شخص اگر نبی بودی هرآینه دانستی که این کدام و چگونه زن است که او را لمس میکند، زیرا گناهکاری است.
40 عیسی جواب داده به وی گفت، ای شمعون چیزی دارم که به تو گویم. گفت، ای استاد بگو.
41 گفت، طلبکاری را دو بدهکار بود که از یکی پانصد و از دیگری پنجاه دینار طلب داشتی.
42 چون چیزی نداشتند که ادا کنند، هردو را بخشید. بگو کدام یک از آن دو او را زیادتر محبّت خواهد نمود.
43 شمعون در جواب گفت، گمان میکنم آنکه او را زیادتر بخشید. به وی گفت، نیکو گفتی.
44 پس به سوی آن زن اشاره نموده به شمعون گفت، این زن را نمیبینی؟ به خانهٔ تو آمدم آب بجهت پایهای من نیاوردی، ولی این زن پایهای مرا به اشکها شست و به مویهای سر خود آنها را خشک کرد.
45 مرا نبوسیدی، لیکن این زن از وقتی که داخل شدم از بوسیدن پایهای من باز نایستاد.
46 سر مرا به روغن مسح نکردی، لیکن او پایهای مرا به عطر تدهین کرد.
47 از این جهت به تو میگویم، گناهان او که بسیار است آمرزیده شد، زیرا که محبّت بسیار نموده است. لیکن آنکه آمرزشِ کمتر یافت، محبّتِ کمتر مینماید.
48 پس به آن زن گفت، گناهان تو آمرزیده شد.
49 و اهل مجلس در خاطر خود تفکّر آغاز کردند که این کیست که گناهان را هم میآمرزد.
50 پس به آن زن گفت، ایمانت تو را نجات داده است. به سلامتی روانه شو.
لوقا ۶
واقع شد در سَبَّتِ دوّمِ اوّلین که او از میان کشتزارها میگذشت و شاگردانش خوشهها میچیدند و به کف مالیده میخوردند.
2 و بعضی از فریسیان بدیشان گفتند، چرا کاری میکنید که کردن آن در سَبَّت جایز نیست.
3 عیسی در جواب ایشان گفت، آیا نخواندهاید آنچه داود و رفقایش کردند در وقتی که گرسنه بودند،
4 که چگونه به خانهٔ خدا درآمده، نان تَقْدِمه را گرفته بخورد و به رفقای خود نیز داد که خوردن آن جز به کَهَنه روا نیست؟
5 پس بدیشان گفت، پسر انسان مالک روز سَبَّت نیز هست.
6 و در سَبَّت دیگر به کنیسه درآمده تعلیم میداد و در آنجا مردی بود که دست راستش خشک بود.
7 و کاتبان و فریسیان چشم بر او میداشتند که شاید در سَبَّت شفا دهد تا شکایتی بر او یابند.
8 او خیالات ایشان را درک نموده، بدان مرد دست خشک گفت، برخیز و در میان بایست. در حال برخاسته بایستاد.
9 عیسی بدیشان گفت، از شما چیزی میپرسم که در روز سَبَّت کدام رواست، نیکویی کردن یا بدی؟ رهانیدن جان یا هلاک کردن؟
10 پس چشم خودرا بر جمیع ایشان گردانیده، بدو گفت، دست خود را دراز کن. او چنان کرد و فوراً دستش مثل دست دیگر صحیح گشت.
11 امّا ایشان از حماقت پر گشته به یکدیگر میگفتند که با عیسی چه کنیم؟
12 و در آن روزها برفراز کوه برآمد تا عبادت کند وآن شب را در عبادت خدا به صبح آورد.
13 و چون روز شد، شاگردان خود را پیش طلبیده دوازده نفر از ایشان را انتخاب کرده، ایشان را نیز رسول خواند.
14 یعنی شمعون که او را پطرس نیز نام نهاد و برادرش اندریاس، یعقوب و یوحنا، فیلپّس و برتولما،
15 متّی و توما، یعقوب ابن حَلْفی و شمعون معروف به غیورْ.
16 یهودا برادر یعقوب و یهودای اسخریوطی که تسلیم کننده وی بود.
17 و با ایشان به زیر آمده، بر جای هموار بایستاد و جمعی از شاگردان وی و گروهی بسیار از قوم، از تمام یهودیّه و اورشلیم و کناره دریای صور و صیدون آمدند تا کلام او را بشنوند و از امراض خود شفا یابند.
18 و کسانی که از ارواح پلید معذّب بودند، شفا یافتند
19 و تمام آن گروه میخواستند او را لمس کنند زیرا قوّتی از ویصادر شده، همه را صحّت میبخشید.
20 پس نظر خود را به شاگردان خویش افکنده، گفت، خوشابحال شما ای مساکین زیرا ملکوت خدا از آن شما است.
21 خوشابحال شما که اکنون گرسنهاید، زیرا که سیر خواهید شد. خوشابحال شما که الحال گریانید، زیرا خواهید خندید.
22 خوشابحال شما وقتی که مردم بخاطر پسر انسان از شما نفرت گیرند و شما را از خود جدا سازند و دشنام دهند و نام شما را مثل شریر بیرون کنند.
23 در آن روز شاد باشید و وجد نمایید زیرا اینک، اجر شما در آسمان عظیم میباشد، زیرا که به همینطور پدران ایشان با انبیا سلوک نمودند.
24 لیکن وای بر شما ای دولتمندان زیرا که تسلّی خود را یافتهاید.
25 وای بر شما ای سیرشدگان، زیرا گرسنه خواهید شد. وای بر شما که الآن خندانید زیرا که ماتم و گریه خواهید کرد.
26 وای بر شما وقتی که جمیع مردم شما را تحسین کنند، زیرا همچنین پدران ایشان با انبیای کَذَبه کردند.
27 لیکن ای شنوندگان شما را میگویم دشمنان خود را دوست دارید و با کسانی که از شما نفرت کنند، احسان کنید.
28 و هر که شما را لعن کند، برای او برکت بطلبید و برای هرکه با شما کینه دارد، دعای خیر کنید.
29 و هرکه بر رخسار تو زَنَد، دیگری را نیز به سوی او بگردان و کسی که ردای تو را بگیرد، قبا را نیز از او مضایقه مکن.
30 هرکه از تو سؤال کند بدو بده و هر که مال تو را گیرد از وی باز مخواه.
31 و چنانکه میخواهید مردم با شما عمل کنند، شما نیز به همانطور با ایشان سلوک نمایید.
32 زیرا اگر محبّان خود را محبّت نمایید، شما را چه فضیلت است؟ زیرا گناهکاران هم محبّان خود را محبّت مینمایند.
33 و اگر احسان کنید با هر که به شما احسان کند، چه فضیلت دارید؟ چونکه گناهکاران نیز چنین میکنند.
34 و اگر قرض دهید به آنانی که امید بازگرفتن از ایشان دارید، شما را چه فضیلت است؟ زیرا گناهکاران نیز به گناهکاران قرض میدهند تا از ایشان عوض گیرند.
35 بلکه دشمنان خود را محبّت نمایید و احسان کنید و بدون امیدِ عوض، قرض دهید زیرا که اجر شما عظیم خواهد بود و پسران حضرتاعلیٰ خواهید بود چونکه او با ناسپاسان و بدکاران مهربان است.
36 پس رحیم باشید چنانکه پدر شما نیز رحیم است.
37 داوری مکنید تا بر شما داوری نشود و حکم مکنید تا بر شما حکم نشود و عفو کنید تا آمرزیده شوید.
38 بدهید تا به شما داده شود. زیرا پیمانه نیکوی افشرده و جنبانیده و لبریز شده را در دامن شما خواهند گذارد. زیرا که به همان پیمانهای که میپیمایید برای شما پیموده خواهد شد.
39 پس برای ایشان مَثَلی زد که آیا میتواندکور، کور را راهنمایی کند؟ آیا هر دو در حفرهای نمیافتند؟
40 شاگرد از معلّم خویش بهتر نیست لیکن هر که کامل شده باشد، مثل استاد خود بُوَد.
41 و چرا خسی را که در چشم برادر تو است میبینی و چوبی را که در چشم خود داری نمییابی؟
42 و چگونه بتوانی برادر خود را گویی ای برادر اجازت ده تا خس را از چشم تو برآورم و چوبی را که در چشم خود داری نمیبینی؟ ای ریاکار اوّل چوب را از چشم خود بیرون کن، آنگاه نیکو خواهی دید تا خس را از چشم برادر خود برآوری.
43 زیرا هیچ درخت نیکو میوهٔ بد بار نمیآورد و نه درخت بد، میوهٔ نیکو آورد.
44 زیرا که هر درخت از میوهاش شناخته میشود. از خار انجیر را نمییابند و از بوته، انگور را نمیچینند.
45 آدم نیکو از خزینه خوب دل خود، چیز نیکو برمیآورد و شخص شریر از خزینه بد دل خویش، چیز بد بیرون میآورد. زیرا که از زیادتی دل زبان سخن میگوید.
46 و چون است که مرا خداوندا خداوندا میگویید و آنچه میگویم به عمل نمیآورید.
47 هر که نزد من آید و سخنان مرا شنود و آنها را بجا آورد، شما را نشان میدهم که به چه کسمشابهت دارد.
48 مثل شخصی است که خانهای میساخت و زمین را کنده، گود نمود و بنیادش را بر سنگ نهاد. پس چون سیلاب آمده، سیل بر آن خانه زور آورد، نتوانست آن را جنبش دهد زیرا که بر سنگ بنا شده بود.
49 لیکن هر که شنید و عمل نیاورد، مانند شخصی است که خانهای بر روی زمین بیبنیاد بنا کرد که چون سیل بر آن صدمه زد، فوراً افتاد و خرابی آن خانه عظیم بود.