بایگانی برچسب: s

حقیقت و راستگویی

علم و مذهب هر دو مدعی جستجوی حقیقت هستند.جقیقت به این معنی است که چه چیزی واقعی و چه چیزی مجازی است.منطقا” لازم است که حقیقت وجود داشته باشد.برای مثال وجود انسان ها و حیوانات یک حقیقت است.حال سوال اینجاست که این زندگی چگونه بوجود آمده است؟

مذهب و علم هر دو در تلاشند تا حقیقت زندگی را روشن سازند.

برای مثال انسانی را که معتقد به فرضیه تکامل است در نظر بگیرید.او معتقد است حیات بر اثر یکسری جهش های  نتیکی اتفاقی و بدون کمک نیروی ماوراء الطبیعه( خدا) بوجود آمده است.

مسیحیت معتقد است که حیات توسط خدا خلق شده است.طبعا” هر دو این نظرات نمی توانند درست باشند‘ چرا که در تعارض با هم قرار دارند و این یک اصل منطقی است که دو موضوع متناقض نمی توانند همزمان صحیح باشند.خدا نمی تواند هم وجود داشته باشد و هم نداشته باشد.

یک بودائی معتقد است که بودا معرفت را دریافت کزده بوده ‘که او را به درجه کمال رسانده   بوده است.

یک مسلمان معتقد است که حضرت محمد حقیقت را از خدا دریافت کزده بوده و این حقیقت در قرآن نوشته شده است.یک مسیحی معتقد است که عیسی پسر خداست و به خاطر گنا هان بشریت کشته شده است و یک کافر معتقد است که ماده و زندگی بدون دخالت خدا بوجود آمده اند.

هر کدام از این گروهها معتقد است که حقیقت را بیان می کنند .از آنجائیکه بسیاری از این اعتقادات در تعارض با یکدیگرند‘ طبعا” همگی نمی توانند صحیح باشند.

از آنجائیکه همه نظرات نمی توانند صحیح باشند باید راهی برای تشخیص حقیقت وجود داشته باشد. آیا ما می توانیم واقعیات را به گونه ای بیازمائیم تا حقیقت را دریابیم.

تیموتائوس

1
از طرف پولس كه به خواست خدا رسول مسیح عیسی است و فرستاده شد تا حیاتی را كه در مسیح عیسی یافت می‌شود، اعلام نماید
2
به تیموتاؤس، فرزند عزیزم تقدیم می‌گردد. خدای پدر و مسیح عیسی، خداوند ما فیض و رحمت و آرامش به تو عطا فرمایند.
3
خدایی را كه من، مانند اجدادم با وجدانی پاک خدمت می‌کنم، سپاس می‌گویم. همیشه وقتی در شب و روز تو را در دعاهای خود به‌یاد می‌آورم، خدا را شكر می‌کنم.
4
وقتی اشکهای تو را به‌یاد می‌آورم، آرزو می‌کنم تو را ببینم تا با دیدار تو شادی من كامل گردد.
5
ایمان بی‌ریای تو را به‌خاطر می‌آورم، یعنی همان ایمانی که نخست مادر بزرگ تو «لوییس» و مادرت «افنیكی» داشت و اكنون مطمئن هستم كه در تو هم هست.
6
به این سبب در وقتی‌که تو را دستگذاری كردم، عطیّهٔ خدا به تو داده شد. می‌خواهم این عطیه را به‌یاد تو بیاورم تا آن را همیشه شعله‌ور نگاه داری،
7
زیرا روحی كه خدا به ما بخشیده است ما را ترسان نمی‌سازد، بلكه روح او ما را از قدرت و محبّت و خو‌یشتنداری پُر می‌کند.
8
پس، از شهادت دادن به خداوند یا به رابطهٔ خودت با من، كه به‌خاطر او زندانی هستم خجل نباش، بلكه در رنج و زحمتی كه به‌خاطر انجیل پیش می‌آید با آن قدرتی كه خدا می‌بخشد سهیم باش.
9
خدا ما را نجات داد و به یک زندگی مقدّس دعوت كرد و این در اثر کارهای ما نبود، بلكه بر طبق نقشهٔ خود خدا و فیضی است كه او از ازل در شخص مسیح عیسی به ما عطا فرمود.
10
در حال حاضر این فیض به وسیلهٔ ظهور نجات‌دهندهٔ ما مسیح عیسی آشكار شده است. او موت را از میان برداشت و حیاتی فناناپذیر به وسیلهٔ انجیل برای همه آشكار ساخته است.
11
خدا مرا برگزید تا در انتشار انجیل واعظ، رسول و معلّم باشم.
12
به این دلیل تمام رنجها را متحمّل می‌شوم، امّا از آن خجل نیستم زیرا می‌دانم به چه كسی ایمان آورده‌ام و یقین دارم كه او قادر است تا روز آخر آنچه را به من سپرده شد، حفظ كند.
13
تعلیم صحیحی را كه از من شنیده‌ای، با ایمان و محبتّی كه در مسیح عیسی است، سرمشق خود قرار بده
14
و به وسیلهٔ قدرت روح‌القدس كه در ما به سر می‌برد، آن چیزهای نیكویی را كه به تو سپرده شده است، حفظ كن.
15
خبرداری كه در استان آسیا همه از جمله «فیجلس» و «هرموجنس» مرا ترک کرده‌اند.
16
خداوند رحمت خود را به خانواده «انی‌سی‌فورس» عطا فرماید زیرا او نیروی تازه‌ای به من بخشیده است. او از اینكه من زندانی هستم، خجل نبود.
17
بلكه به محض اینكه به «روم» رسید، در جستجوی من زحمت زیادی كشید تا مرا پیدا كرد. خداوند عطا فرماید كه در روز عظیم، او از دست خداوند رحمت یابد و تو به خوبی می‌دانی كه او در «افسس» چه خدمتهایی برای من كرد.
18
خداوند عطا فرماید كه در روز عظیم، او از دست خداوند رحمت یابد و تو به خوبی می‌دانی كه او در «افسس» چه خدمتهایی برای من كرد

اول پادشاهان فصل ۱۱

1 و اما سلیمانِ پادشاه سوای دختر فرعون، زنان اجنبی بسیاری را از موآبیان و عَمّونیان و اَدومیان و صیدونیان و حیتّیان دوست می‌داشت،

2 از همان قومهایی که خداوند دربارۀ آنها بنی‌اسرائیل را فرموده بود که: «نه شما با ایشان وصلت کنید و نه ایشان با شما، زیرا به‌یقین دل شما را به سوی پیروی از خدایان خود بر خواهند گردانید.» اما سلیمان در عشق بدیشان پیوست.

3 او را هفتصد زنِ بانو بود و سیصد مُتَعِه، و زنانش دل او را برگردانیدند.

4 آری، در زمان سالخوردگی سلیمان، زنانش دل او را به پیروی از خدایانِ غیر برگردانیدند، و دل او دیگر همچون دل پدرش داوود با یهوه خدایش کامل نبود،

5 بلکه سلیمان از پیِ عَشتاروت الهۀ صیدونیان و مِلکوم خدای منفورِ عَمّونیان رفت.

6 پس سلیمان آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آورد، و مانند پدرش داوود کاملاً از خداوند پیروی نکرد.

7 آنگاه سلیمان بر کوهی در شرق اورشلیم، مکانی بلند برای کِموش خدای منفورِ موآبیان و برای مولِک خدای منفورِ عَمّونیان بنا کرد.

8 او برای تمام زنان اجنبی‌اش که برای خدایان خود بخور می‌سوزانیدند و قربانی تقدیم می‌کردند، چنین کرد.

9 پس خشم خداوند بر سلیمان افروخته شد، چراکه دلش از یهوه خدای اسرائیل منحرف گشته بود، از او که دو بار بر وی ظاهر شده

10 و در همین خصوص به او فرمان داده بود که از خدایانِ غیر پیروی نکند؛ اما سلیمان آنچه را که خداوند فرمان داده بود، نگاه نداشت.

11 پس خداوند به سلیمان گفت: «حال که چنین کردی و عهد و فرایض مرا که به تو امر فرموده بودم نگاه نداشتی، من نیز به‌یقین مملکت را از تو پاره خواهم کرد و آن را به خادمت خواهم داد.

12 اما به خاطر پدرت داوود، در ایام تو این کار را نخواهم کرد، بلکه آن را از دست پسرت پاره خواهم کرد.

13 ولی تمامی مملکت را پاره نخواهم کرد، بلکه یک قبیله را به خاطر خدمتگزارم داوود و به خاطر اورشلیم که برگزیده‌ام، به پسرت خواهم داد.»

14 پس خداوند دشمنی بر ضد سلیمان برانگیخت. او هَدَدِ اَدومی، از تبار پادشاهان اَدوم بود.

15 پس از غلبۀ داوود بر اَدوم، یوآب سردار لشکر برای دفن کشتگان رفته و تمامی مردان اَدوم را از دم شمشیر گذرانیده بود.

16 یوآب و تمامی اسرائیل شش ماه در آنجا ماندند تا همۀ مردان اَدوم را از بین بردند.

17 اما هَدَد که در آن زمان پسرکی بیش نبود، با تنی چند از اَدومیانی که خادم پدرش بودند، به مصر گریخت.

18 آنان از مِدیان روانه شده، به فاران آمدند، و مردانی چند از فاران برگرفته، به مصر نزد فرعون پادشاه مصر عزیمت کردند. فرعون خانه و معاشی برای هَدَد تعیین کرد، و زمینی به او بخشید.

19 نظر لطف فرعون چنان شامل حال هَدَد شد که خواهرزن خویش یعنی خواهر ملکه تَحفِنیس را به هَدَد به زنی داد.

20 خواهرِ تَحفِنیس برای هَدَد پسری بزاد، که او را جِنوبَت نامیدند. تَحفِنیس جِنوبَت را در کاخ فرعون از شیر گرفت، و او در آنجا با پسران فرعون می‌زیست.

21 چون هَدَد در مصر شنید که داوود با پدران خود آرمیده و یوآب سردار لشکر نیز درگذشته است، به فرعون گفت: «مرا مرخص فرما تا به دیار خود بازگردم.»

22 اما فرعون وی را گفت: «اینجا نزد من چه کم داری که می‌خواهی به دیار خود بازگردی؟» هَدَد پاسخ داد: «هیچ. فقط مرا مرخص فرما تا بروم!»

23 و خدا دشمنی دیگر بر ضد سلیمان برانگیخت. او رِزون پسر اِلیاداع بود که از نزد ارباب خود، هَدَدعِزِر، پادشاه صوبَه گریخته بود.

24 پس از کشتار مردم ’صوبَه‘ به دست داوود، رِزون مردانی نزد خود گرد آورد و رهبر دسته‌ای چپاولگر شد. و آنها به دمشق رفته، در آنجا ساکن شدند و حکومت دمشق را به دست گرفتند.

25 رِزون در تمامی ایام سلیمان دشمن اسرائیل بود و بر همۀ مشکلاتی که هَدَد سبب می‌شد، می‌افزود. رِزون از اسرائیل بیزار بود و بر اَرام سلطنت می‌کرد.

26 و اما یِرُبعام پسر نِباط، از خادمان سلیمان، بر ضد پادشاه شورید. او فردی اِفرایِمی بود از مردمان صِرِداه، و مادرش بیوه‌زنی بود صِروعَه نام.

27 چنین است شرح شورش او بر پادشاه: سلیمان مشغول بنای مِلّو بود و شکافی را که در دیوار شهر پدرش داوود ایجاد شده بود، مرمت می‌کرد.

28 یِرُبعام مردی بسیار توانا بود، و چون سلیمان دید که او جوانی است سخت‌کوش، وی را به سرپرستیِ کار اجباری خاندان یوسف برگماشت.

29 در آن زمان واقع شد که چون یِرُبعام از اورشلیم بیرون می‌رفت، اَخیّایِ شیلونیِ نبی در راه به او برخورد. اَخیّا ردایی نو بر تن داشت و آن دو در دشت تنها بودند.

30 و اَخیّا ردای نو را که در بر داشت، گرفته، آن را دوازده پاره کرد.

31 سپس به یِرُبعام گفت: «ده پاره را برای خود بگیر زیرا یهوه، خدای اسرائیل چنین می‌گوید: ”اینک من مملکت را از دست سلیمان پاره می‌کنم، و ده قبیله را به تو می‌دهم.

32 اما به خاطر خدمتگزارم داوود و شهر اورشلیم که آن را از میان تمامی قبایل اسرائیل برگزیده‌ام، یک قبیله از آنِ او خواهد بود.

33 زیرا او مرا ترک کرده، و عَشتاروت الهۀ صیدونیان، کِموش خدای موآبیان، و مِلکوم خدای عَمّونیان را پرستش کرده است. او در طریقهای من سلوک نکرده، و آنچه را در نظر من درست است به جا نیاورده و فرایض و قوانین مرا همچون پدرش داوود نگاه نداشته است.

34 لیکن همۀ پادشاهی را از دست او نخواهم گرفت، بلکه او را در تمامی روزهای زندگی‌اش فرمانروا خواهم ساخت. این کار را به خاطر خدمتگزار برگزیدۀ خود داوود خواهم کرد، زیرا که او فرامین و فرایض مرا نگاه می‌داشت.

35 اما پادشاهی را از دست پسرش گرفته، آن را به تو خواهم داد، یعنی ده قبیله را.

36 ولی یک قبیله را به پسرش خواهم بخشید تا خدمتگزارم داوود در اورشلیم، شهری که برای خود برگزیدم تا نام خود را در آن بگذارم، همیشه چراغی در حضور من داشته باشد.

37 و تو را خواهم گرفت تا بر هر چه دلت آرزو دارد، سلطنت کنی و بر اسرائیل پادشاه باشی.

38 و اگر هرآنچه تو را امر فرمایم، بشنوی و در طریقهای من گام برداری و آنچه را در نظر من درست است، به جا آوری و مانند خدمتگزارم داوود فرایض و فرامین مرا نگاه داری، آنگاه من نیز با تو خواهم بود و خانه‌ای مستحکم برایت بنا خواهم کرد، چنانکه برای داوود کردم، و اسرائیل را به تو خواهم بخشید.

39 من نسل داوود را به سبب این امر ذلیل خواهم ساخت، اما نه برای همیشه.»

40 پس سلیمان در پی کشتن یِرُبعام بود، ولی یِرُبعام برخاسته، نزد شیشَق پادشاه مصر گریخت و تا هنگام درگذشت سلیمان در آنجا ماند.

41 و اما دیگر امور مربوط به سلیمان، و هرآنچه کرد، و حکمتش، آیا در کتاب اعمال سلیمان نوشته نشده است؟

42 ایامی که سلیمان در اورشلیم بر تمامی اسرائیل سلطنت کرد، چهل سال بود.

43 پس سلیمان با پدران خود آرمید و او را در شهر پدرش داوود به خاک سپردند. و پسرش رِحُبعام به جای وی به پادشاهی رسید.

تحمل تحقيرها!

چند روز پیش، افتخار داشتم با خادمی قدیمی صحبت کنم. بحث به اینجا کشید که چگونه می‌توانیم فروتن شویم. او از یکی از رهبران برجستۀ مسیحی، این جمله را نقل قول کرد: “اگر می‌خواهی فروتن شوی، باید تحقیرها را تحمل کنی!”

این جمله مرا به فکر فرو بُرد. آیا خداوندگارِ ما، عیسی مسیح، همین کار را نکرد؟ او که در آسمان، با خدای پدر هم‌ذات و برابر بود، الوهیت خود را کنار گذاشت، انسان شد، و به فجیع‌ترین و شرم‌آورترین شیوه، کشته شد تا تاوان گناهان ما را بپردازد.
“از این جهت خدا او را بسیار سرافراز نمود و نامی را كه بالاتر از جمیع نامهاست به او عطا فرمود. تا اینکه همهٔ موجودات در آسمان و روی زمین و زیر زمین، با شنیدن نام عیسی به زانو در آیند. و همه برای جلال خدای پدر، با زبان خود اعتراف كنند كه عیسی مسیح، خداوند است.” فیلیپیان 2:9 – 11 TPV

این حقیقت، مرا به یاد تجربیات خودم در زندگی مسيحی انداخت. در سالهايی که در خدمت مسیح بوده ام، بارها تحقير شده ام. اوائل می‌کوشیدم به ‌نوعی به طرف مقابل بفهمانم که کارش اشتباه بوده. اما شبی، وقتی سعی می‌کردم بخوابم، این فرمایش مسیح، همچون صاعقه، در ذهنم درخشید: “اگر کسی به گونۀ راست تو سیلی زند، گونۀ دیگر را نیز به سوی او بگردان.” (متی ۵: ‏۳۹).

از آن پس، می‌کوشم اگر کسی مرا تحقير کرد، نه تنها تلافی نکنم، بلکه حتی تذکری هم به او ندهم، چون به من ثابت شده که معمولاً طرف مقابل، با سعی من، خطای خود را صادقانه تصدیق نخواهد کرد. شاید به این طریق، فروتن ‌تر شوم!